یادداشتی از پروانه سلحشوری
مرگ مریم میرزاخانی برای ملتی که نوابغش، قهرمانانش و نخبگانش را بهراحتی از دست میدهد، ضایعه دردناکیست. برای ایران مریم مدتها پیش از دست رفته بود، هنگامی که به هر دلیلی از ایران خارج شد. حال پس از فوت زودهنگام او همه از مردم تا نمایندگان و سایر مسئولان در سوگش بیانیه میدهند. براستی ما داغدار مریم هستیم یا سوگوار گناه خودمان که بهراحتی گذاشتیم او و مریمهای دیگر بروند. سوگنامه نخبگان ما مدتهاست در جریان است. آنها که رفتند و تبعه کشور دیگری شدند، همانها که عاشق ایراناند و دور از ایران. اگر مریم در ایران میماند، نوبت که به جذب او در هیئت علمی دانشگاهها میرسید، هرچه کلیک میکرد، نمیتوانست گزینه جذب استاد زن را انتخاب کند یا اگر امکانش بود بسیار بندرت و اندک. اگر مریم ایران بود، برای خروج از کشور هر بار به مجوز همسرش و اجازهنامه رسمی نیاز داشت. اگر مریم ایران میماند به احتمال زیاد هرگز جایزه فیلدز را نمیگرفت. اگر ایران بود و از سر بدشانسی گرفتار مردی میشد که با کارکردن او مخالف بود، بدون اذن شوهر مجوز خروج از خانه نداشت. سری به کلاسهای زبان انگلیسی، آلمانی، فرانسه و ترکی بزنید، هر روز مریمهای دیگری مشغول جمعکردن چمدانشان هستند. خسته از گرفتار آمدن و گذر مضطربانه در خیابانهای شهر. خیابانهای شهری که امنیت لازم را برای آنها تأمین نمی کند. دختران و پسران جوان بسیاری از این دیار میروند، با تنگنظریها، با قدرندانستنها، با فراهمنکردن محیطی امن و پر از آرامش به این کوچهای اجباری دامن نزنیم. از تنشها بکاهیم و آنها را ببینم. از رانتها و اختلاسها بکاهیم و فرصت دهیم تا به جای ناسا و کمپانیهای خارجی، جذب همین کارخانههای وطنی شوند. خیلیهاشان مایلند که برگردند اما از پس عواقب فضای رانتی حاکم بر برخی سازمانها و نهادها برنمیآیند. وقت آن رسیده است که به شعارهای خوش آب و رنگ پایان دهیم. فکری به حال نخبگانی کنیم که رفتهرفته بار میبندند و میلیونهای دیگری که رؤیای رفتن در سر دارند. ملتی که قدر زندگانش را نمیداند و برای مردگانش مرثیه میسراید، براستی چقدر زنده است؟ مرگ مریم میرزاخانی تلنگری است بر جامعهای نخبهستیز و مسئولان مسئولیتگریز که مرگ را پاس میدارند، نه زندگی را!
توجه: مطلب مندرج صرفاً دیدگاه نویسنده است و رسانه آبتاب در قبال آن هیچ موضعی ندارد.