آبتاب– در جامعه ما زمینههای قانونی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خشونت علیه زنان فراهم است. خشونت علیه زنان به عنوان مساله اجتماعی تلقی نمیشود و نگاه سنتی به این مساله غالب است. یعنی خشونت به عنوان موضوعی خصوصی و در چاردیواری خانه و به عنوان عارضهای موقت در نظر گرفته میشود که نه اهمیت دارد و نه باید در آن مداخله کرد.
روزنامه اعتماد در همین ارتباط نوشت: حتی گستردگی و عمومیت خشونت علیه زنان در ایران از این منظر به جای آنکه به عنوان دلیلی بر وخامت وضعیت درک شود، به عنوان گواهی بر عادی بودن خشونت به کار گرفته میشود؛ یعنی گفته میشود چون اکثر زنان خشونت را تجربه کردهاند، بنابراین مسالهای عادی است و قربانیان جدید نیز باید تسلیم این واقعیت شوند. با این نگاه نهتنها تاکنون قانونی برای حمایت از زنان به تصویب نهایی نرسیده است، بلکه قوانین زمینهساز خشونت نیز بدون تغییر باقی ماندهاند. جالب توجه است که در حالی که سایر انواع خشونت جرمانگاری شدهاند، در مورد خشونت علیه زنان، تنها به توصیه و نصیحت به مردان اکتفا میشود که لطف بفرمایند و زن را به عنوان «جنس ضعیف» مورد خشونت قرار ندهند. یعنی گویا خشونت به عنوان حقی مردانه پذیرفته شده، منتها مردان با اتکا بر کلیشههای جوانمردی و رافت و کرم مردانه بهتر است زن را کتک نزنند! همچنین در نگاه سنتی حمایت از زنان در برابر خشونت به عنوان تهدیدی برای موجودیت خانواده به حساب می آید و چون از این منظر خانواده بر جان و سلامت زن مقدم است، بنابراین برای مقابله با خشونت علیه زنان، اقدامی صورت نمیگیرد. با چنین وضعیتی که در جامعه ما وجود دارد، زن قربانی خشونت حتی اگر تسلیم خشونت نشود و سکوت نکند، عملا راه به جایی نمی برد. دوم اینکه باید دید زنی که مورد خشونت قرار میگیرد آیا راهی و امکانی برای خارج شدن از محیط خشونت و دور شدن از شخص خشونتگر دارد یا خیر؟ وقتی زن به لحاظ مالی وابسته به مرد باشد و عملا برای گذران زندگی منبع دیگری نداشته باشد، راهی غیر از تحمل خشونت ندارد. در ایران بیشتر از ۸۰ درصد زنان خانهدار هستند یعنی بهطوررسمی از نظر اقتصادی به مردان وابستهاند. این وابستگی اقتصادی زنان را در برابر خشونت آسیبپذیر میکند و آنها را مجبور به تحمل خشونت میکند. وقتی زن سرپناه و مسکن و کار و درآمد مستقل نداشته باشد، ممکن است مجبور شود مرد خشونتگر را به عنوان حامی مالی تحمل کند.
مواجهه با باورهای فرهنگی نظام مردسالاری و پذیرفتن یا نپذیرفتن آن دو بعد ذهنی و عینی دارد، یعنی ممکن است زنان به خاطر تغییرات اجتماعی و تحصیل و رسانه و سایر منابع اطلاعاتی این باورهای فرهنگی را نپذیرند و آگاهی هم از ستم جنسیتی داشته باشند و بدانند وضعیتی که در آن قرار گرفتهاند یک وضعیت تبعیضآمیز است، ولی بهطور عینی زمینههای مقابله با آن نظام فرهنگی فراهم نباشد و مثلا بهطور مشخص نتوانند در مقابل خشونت از خودشان محافظت کنند. زن روشنفکر نسل جدید هم باید به منابعی دسترسی داشته باشد تا بتواند خودش را از محیط خشونتزا و از دست خشونتگر نجات بدهد. وقتی این منابع فراهم نباشد، مجبور به تحمل خشونت میشود.
مورد دیگر، باورهای خانواده و نگرانی از حرف مردم است که به دو شکل تاثیرگذار است؛ وقتی خانواده و اطرافیان رویکرد و مواجههشان با زن خشونتدیده، مبتنی بر سرزنش قربانی باشد و زن خشونتدیده را مقصر بدانند و با نگاهی ذاتگرایانه خشونت را به عنوان دستکم نه حق، بلکه ویژگی مردانه شناسایی کنند، زن خشونتدیده، برای اینکه مورد سرزنش قرار نگیرد و متهم به بیکفایتی در ایفای نقش نشود، ترجیح میدهد سکوت کند.
دیگر اینکه قرار گرفتن در نقش قربانی، برای برخی زنان به خصوص زنانی که تحصیلکرده هستند و توانایی ها و شایستگی های خود را میشناسند، دشوار است، چون عزت نفس آنها را مخدوش میکند. ممکن است زن نخواهد دیگران او را به عنوان فردی آسیبدیده و تحقیر شده شناسایی کنند و برای گریز از برچسب یا استیگمای اجتماعی «زن قربانی خشونت» ترجیح بدهد، سکوت کند.
از طرفی زنان هم مانند مردان در فرآیند جامعهپذیری، ارزشها و هنجارهای مردسالاری را در خود درونی میکنند، بنابراین نمیتوان انتظار داشت زنان به صرف زن بودن، منتقدان و برهمزنندگان نظم مردسالاری باشند. از اینرو به خصوص در مناسبات خویشاوندی ممکن است زنان خانواده هم مانند مردان، زنی را که ارزشها و هنجارهای مردسالاری را نقض کرده و سر تسلیم و اطاعت در برابر خواست مردانه فرود نیاورده، مستحق خشونت بدانند. در سطح کلان هم ممکن است زنان سهامدار قدرت، قائل به اطاعت و تسلیم زنان و گردن نهادن آنها به فرامین نظام فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مردسالاری باشند و عصیانگری زنان را مستوجب مجازات و حتی خشونت بدانند. اینجا غیر از آگاهی، بحث منافع نیز مطرح است، چون بخشی از زنان منافع خود را در نزدیکی به قدرت مردسالاری چه در سطح خرد و چه در سطح کلان میدانند و برای تضمین منافعشان ممکن است از آزار و رنج همجنسانشان خم به ابرو نیاورند.