به اعتلای کشورمان معتقدیم

خانم فریبا کاظمی جامع بزرگی، بانوی فرهیخته کرمانی را بیشتر بشناسیم!

آبتاب سرکار خانم فریبا کاظمی جامع بزرگی؛ کارشناس زبان و ادبیات فارسی، مجری، گوینده، فعال فرهنگی، شاگرد شعر و ادبیات و هنر هستند که با انجمن دل عالم و انجمن قلم کرمان همکاری دارند. ایشان طی گفتگویی با پهلوان ناصر شجاعی خود را اینگونه معرفی می کنند:
از کودکی به شعر علاقه داشتم و اشعار بزرگان شعر و ادب فارسی را مطالعه می کردم. یادم هست که همیشه مادرم اشعار سعدی و پندهایش و دیگر ضرب المثل ها را برای هر کاری به ما گوشزد می کردند، مثلاً صبح برای اینکه ما سحرخیز باشیم می خواندند: “سحر خیزباش تا کامروا باشی” و یا برای ورزش و تنبلی میخواندند: “ز نیرو بود مرد را راستی، ز سستی کژی زاید و کاستی”.
این مدل شعر و ضرب المثل های مادرم که خودشان هم زبان حرف زدنشان به نظم و شعر بود و هست و همواره وزن و قافیه رو رعایت میکردند، باعث شد ذهن موسیقیایی من بیشتر علاقمند به شعر شود و همینطور، گرایشم به شعر و شاعری بیشتر…
از دوران دبیرستان دست به قلم شدم تا اینکه بعد از گذراندن دبیرستان در رشته علوم تجربی با تشویق بزرگانی چون خاله مادرم «بانو وزیری» که خودشان اشعار زیادی را حفظ بودند، وارد حیطه ادبیات شدم و آزمون ادبیان دادم. من با کمتر از دو ماه درس خواندن بی وقفه تغییر رشته دادم و با رتبه ۲۱ کشوری ادبیات قبول شدم. 
همیشه شعر را جدی و شبانه روزی دنبال کردم. سه مجموعه شعر دارم که یکی از این مجموعه ها رو کنار گذاشتم و دو مجموعه دیگر بیشتر در قالب غزل در حال ویرایش نهایی و چاپ هست که با مهر تقدیم مردم کشورم خواهم کرد.
همچنین، با تلاش بی وقفه خودم به شعر و هنر دسترسی پیدا کردم و علاقه زیادی به هنرهای دستی دارم. پته کرمان و گلیم سیرجان را آموختم و چند اثر تابلو پته و گلیم به یادگار گذاشتم.
بیشترین دغدغه من علاقه و حمایت به امور فرهنگی و زنده نگه داشتن سنتهای اجداد و نیاکانمان هست که خودم به شخصه با عشق دنبال می کنم و در ترویج فرهنگ و سنتها و تک تک جشن های ایرانی (نوروز، تندرستون، یلدا، تیرگان، مهرگان و..) همواره تلاش کردم و همکاری های لازم رو در این امور با صدا و سیمای مرکز کرمان بدون هیچ چشم داشتی و به عشق مردم کرمان داشتم و اشعار محلی رو برای بقای بیشتر جشن های ایرانی سرودم و همواره به پیشواز بزرگداشت شاعران ایرانی رفتم وگرنه تخصص اصلیم برای غزلهای اجتمایی و عاشقانه و مردمی ست؛ همینکه برنامه ها دیده شده و به دلش نشسته و با مهر دنبال شده برایم کافیست و بهم انرژی میده!
عاشق کشورم ایران هستم و کرمان و شیراز رو خیلی دوست دارم و هر دو رو وطن خودم میدونم. شیراز را شهر پدری و کرمان را شهر مادری خودم میدانم. همزمان در دوران دانشجویی با باشگاه خبرنگاران جوان کرمان نیز همکاری داشتم و در تمام زمینه های فعالیتم لوح تقدیرهای زیادی دریافت کردم و اشعارم در مجلات مختلف کشوری از جمله: نشریه بین المللی خبر فارس و دریای بندرعباس و دیگر روزنامه ها به درخواست مدیران روزنامه چاپ شده است؛ اما علاقه به شرکت در جشنواره های شعری نداشتم. دلی کار می کنم و مردمی و سخت معتقدم که انسان باید از خودش اثر به جای بگذاره برای بقا و ماندگاری، زیرا که هر انسانی در  زمینه  خاصی دارای استعداد هست که باید کشفش کند. در همه امور وسواس و زمان زیادی صرف می کنم که بتوانم برنامه را به بهترین نحو ارائه بدم. در زمینه مجری گری  فعالیت داشتم و همچنین، گویندگی با رادیو رویش تهران.
خواندن تاریخ در کنار ادبیات نقش به سزایی در گرایش هر فردی به شعر و نویسندگی خواهد داشت. همواره علاقمند به تاریخ ایران بودم و همچنین، بزرگان فامیل چون پدر پهلوان هاشم وزیری زاده که ادیب بزرگی بودن و صحبت ها و دیدارشان در کودکی برای من جرقه ای بود.
همواره پای صحبت بزرگانی می نشستم که الگو و ادیب بودند که از وجودشان بسیار آموختم و همواره شاگرد شعر و ادبیات فارسی خواهم ماند و البته  روانشاد پدرم که حس استقلال و اعتماد را با رفتارش در من تقویت کرد و برادر بزرگم که دبیر هستند و همواره انشاهای کودکی من رو تشویق و تایید می کردند.
در اینجا شعر زیبایی  که سروده این بانوی فرهیخته می باشد، آورده شده است:
به شیوشگون بیا  وشهر کرمون
مکن این راز  را  از سینه پنهون
تو با آیین مهرش مهربون باش
برای حفظ گنجِش سایه بون باش
که کرمان باشه شهر نیکنامی
و هر خشتش به تاریخ هست گامی
به شرق شهر کرمان در سفر باش
به یاد راز کوهِش بیشتر باش
چو آیینه که چهره پر زِگرد است
گلوی کوه بغض آلودِ درد است
پرستشگاه مردم بوده  کرمون
و« می »در مسند خُم بوده کرمون
هزار آیینه از تاریخ اینجاست 
به کرمون روی شیوش گون هویداست
حصار سایه های دست معمار 
که حیرون کرده دنیا را  به تکرار
چو سایه در نگاهش رنگ می باخت
به هر فصلی و ماهی نقشِ نو ساخت
دم ظهر سایه ی با دست خورشید
بسازه نقشی از بانوی  امید
همون طاق علی و شکل ماهِ ش
پرستشگاه نشانِ دلبخواهِش
بوَد تندیسی از احوال انسان
آناهیتا و میترائیسم  مهران
نمادوشور مهر ومهربانی است
به قدمت نقش طرحی جاودانی است
چهل روزی گذشت از عید نوروز
به دور هم میان دلشاد و پیروز 
چنان مهری به دل داره تِ کرمون
به چله می نشینن تن درستون
کنن از سینه بیرون بخل و بونه
به‌گردِ عشق دورِ چلـه خونه
چو روشن باشه شمع و‌خونه پر نور
بساط شادی و گل واژه ها جور
هم آتِش ور ملا میشه و هم زاغ
بسوزن دردهـا را از دل باغ
به شادی بگذرونن مهرِ آیین
ببرن چادر بخت و گل آذین 
به لطفِ مهر، مردم با وفاین
صمیمی و عزیز و با خداین
ببین نقش هنر شاد آفرین ها
که کرمون باشه  شهر بهترین ها 
Email
چاپ
آخرین اخبار