غم انگیزترین داستان شاهنامه فردوسی
آبتاب– داستان جنگ رستم و اسفندیار از جمله زیباترین و در عین حال غم انگیزترین داستانهای شاهنامه فردوسی است. رستم، پسر زال و پهلوانی مشهور از اهالی زابلستان و از سرداران لشکر کیکاوس است. «سایکس در کتاب «هشت سال در ایران» – ترجمه حسین سعادت نوری چ ۱۳۱۶ ش- نوشته است: بنا بر روایات شاهنامه، […]
آبتاب– داستان جنگ رستم و اسفندیار از جمله زیباترین و در عین حال غم انگیزترین داستانهای شاهنامه فردوسی است. رستم، پسر زال و پهلوانی مشهور از اهالی زابلستان و از سرداران لشکر کیکاوس است.
«سایکس در کتاب «هشت سال در ایران» – ترجمه حسین سعادت نوری چ ۱۳۱۶ ش- نوشته است: بنا بر روایات شاهنامه، سیستان محل نشو ونمای قهرمانانی است که طرفدار سلاطین کیان بوده و عامل مهم جلوس آنها به تخت سلطنت شناخته می شدند. یکی از دلاوران معروف سیستان، رستم است که پهلوان داستان حماسی فردوسی است و این ایام نیز مثل هزار سال قبل رشادت و شجاعت وی ضرب المثل می باشد. در ایام سابق اراضی مغرب قندهار را سکستان یا سیستان و نواحی مرتفع مقابل آن را زابلستان می نامیدند که این ایام بربرها در آنجا اقامت دارند. این موضوع که رستم اصولا وجود خارجی داشته یا نه، به طور قطع به ثبوت نرسیده، ولی به عقیده برخی پژوهشگران حتما دلاوری به این اسم یا خانواده ای به این نام و نشان در سیستان زیست می کرده که از امثال و اقران خود در رشادت و پهلوانی ممتاز بوده و همواره به آن ها فایق می آمده است.»
اما «اسپندیار روئین تن، نام اسفندیار پسر گشتاسب و پدر بهمن است که حکایت کشته شدن او بدست رستم دستان، منظوم است و جسد او را از سیستان به بلخ بامی که تختگاه گشتاسب بودآوردند و به اصرار مادرش دفن نمودند و عمارت عالی بر سرمرقدش بپا کردند و زیارتگاه بزرگی شد.»
جنگ رستم و اسفندیار در حقیقت یک جنگ داخلی در بین بلخیان و زابلیان بوده است. تمام مورخان چون دینوری، طبری، بلعمی، صاحب تاریخ سیستان این جنگ را یک جنگ داخلی در میان گشتاسب شاهنشاه کیانی بلخ و رستم فرمانروای زابلستان و نیمروز و سیستان و خراسان نوشته اند و علت اصلی آن را نیز دلیل مذهبی دانسته اند.
احمد بن داود دینوری نوشته است: «گویند زرادشت پیامبر مجوس نزد گشتاسب شاه آمد و گفت من پیامبر خدا بسوى تو هستم و کتابى را که در دست مجوس است براى او آورد و گشتاسب آیین مجوس را پذیرفت و باو ایمان آورد و مردم کشور خود را بر آن دین واداشت. رستم پهلوان، کارگزار گشتاسپ بر سیستان و خراسان بود، رستم مردى جبار و داراى قامت بسیار کشیده و تناور و سخت نیرومند و از نسل کیقباد بود و چون خبر مجوسى شدن گشتاسپ را شنید که دین پدران خویش را رها کرده است از این موضوع سخت خشمگین شد و گفت آیین پدران ما را که پدران از پیشینیان بارث برده بودند رها کرد و به آیین تازهاى گروید؟! و مردم سیستان را جمع کرد و براى آنان خلع گشتاسپ را از سلطنت کارى پسندیده وانمود و آنان سرکشى نسبت به گشتاسپ را آشکار کردند. گشتاسپ پسر خود اسفندیار را خواست که نیرومندتر روزگار خود بود و باو گفت اى پسرک من بزودى پادشاهى به تو خواهد رسید و کارهاى تو رو براه نخواهد شد مگر به کشتن رستم و سختى و نیرومندى او را خود دانستهاى هر که را از سپاهیان دوست دارى برگزین و بسوى او برو و تو هم در نیرومندى و پایدارى مانند اویى.
اسفندیار از سپاهیان پدر دوازده هزار تن که همگان از پهلوانان عجم (متن عربی) بودند برگزید و بسوى رستم حرکت کرد و رستم هم بسوى او آمد و در سرزمین هاى میان سیستان و خراسان رویاروى شدند، اسفندیار از رستم خواست دو سپاه را از درگیرى معاف دارند و آن دو با یک دیگر جنگ تن به تن کنند و هر یک دیگرى را کشت بر لشکر او فرمانده شود، رستم هم بر این راضى شد و یک دیگر را سوگند دادند و پیمان گرفتند و دو لشکر ایستادند و آن دو براى جنگ بسوى یک دیگر رفتند و میان دو صف به نبرد پرداختند و عجمها (متن عربی) در این مورد سخنان بسیار گفتهاند و رستم اسفندیار را کشت و لشکریان او پیش پدرش گشتاسپ برگشتند و مصیبت مرگ فرزندش را باطلاع او رساندند.»
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید