به اعتلای کشورمان معتقدیم

مردِ پرتره های ناتمام / روایتی از روزگار به سر آمده میرزا ملکم خان (قسمت دوم)

     محمد شفیعی مقدم پژوهشگر و روزنامه نگار

     قسمت دوم – ماندن

  اکنون سال ۱۲۷۲ هجری قمری است. بنا به تصمیم دولت علیّه ایران، حسام‎السلطنه مأمورِ بازپس‌گیری هرات شده است. زعمای دولتی با تصور اینکه نیروهای بریتانیایی در باتلاق شبه‌جزیره‌ی کریمه فرومانده‌اند، زمان را برای اعاده‌ی حق حکمرانی ایران بر هرات مناسب دیده‌اند. اما به زودی ناخرسندی دولت بریتانیا از این اقدام، دربار را به دردسر می‌اندازد. چارلز ماری _ وزیر مختار انگلیس _ پیوسته بهانه‌جویی می‎کند. مناقشه‌اش با رجال و درباریان آنقدر ادامه دارد تا بالاخره اختلاف بالا می‌گیرد و جناب وزیر مختار به حالت قهر ایران را ترک کرده؛ عازم بغداد می‌شود. زنگ خطر به صدا در آمده. انگلیسی‌ها خیالِ دست درازی به بنادر جنوب را دارند. یکی از بهانه‌هایشان هم حضور من در مقام مترجمی صدارت عظمی در مذاکرات دوجانبه است. مدعی‌اند من اسرار مذاکرات را به روس‌ها می‌رسانم. دلیل‌شان هم همکاری و مراوده‌ی پدرم با سفارت روس است. یاوه‌ای مضحک‌تر از این نمی‌شود. جناب صدراعظم که تاب ایستادن برابر تشرهای انگلیسیان را ندارد. پس چاره‌ی خلاصی از دست من، رفتنم به اسلامبول است. اما امضای حکم مأموریت اسلامبول هنوز خشک نشده که ورق بر می گردد.

      پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):

  کمپانی هند شرقی پس از اخطارهای پی در پی علیه ایران اعلان جنگ می‌دهد. تهدید و تشر انگلیسی‌ها دولتیان را در هراس و آشفته‌سری انداخته؛ به دست و پا افتاده‌اند برای چاره‌جویی! در نهایت، با پادرمیانی ناپلون سوم قرار مذاکره‌ای میان ایران و انگلیس برای حل مساله‌ی هرات در پاریس گذاشته می‌شود. سرپرستی هیأت ایرانی به فرخ‌خان امین‌الدوله غفاری سپرده شده. گرچه دو سه آدم زبان‌دان و فرنگ دیده در هیأت حاضرند کسی به مهارت و آداب‌دانی و فرنگ شناسی مرا نیافته‌اند. نمی‌توانند نادیده‌ام بگیرند، پس من هم همراه هیأت راهی می‌شوم. در پاریس مشغول مذاکره می‌شویم. البته پیش از آن در اسلامبول بخشی از مذاکرات را پیش برده‌ایم. اما کار به دلخواه ما پیش نمی‌رود. آخرالامر قرار و مدارهایی میان دو دولت گذاشته می‌شود و کار به امضای معاهده می‌رسد. ایران از ادعای خود درباره‌ی هرات دست می‌کشد و انگلیس قوایش را از بوشهر و محمره بیرون می‌برد. زورمان به انگلیسی‌ها نمی‌رسد. فتور و سستی دستگاهِ فرسوده‌ی دیوانسالاری بیش از هر زمانی عیان است. قشون جنگیمان هم در اوج بی نظمی و فرسودگی است. قوای اعزام شده به هرات قلعه‌ها را گشودند و بر امرای محلی مسلط شدند؛ اما بعد از هدر دادن زمانی طولانی و به بار آوردن خسارت‌های فراوان. از آن‌سو در سواحل جنوب هم هزاران سرباز و ده‌ها عراده توپ با آمدن پنج هزار سرباز انگلیسی و هندی به پفی خاموش شدند. حزن‌انگیزترین قسمت ماجرا اما آنجایی بود که در اثنای نبرد با قوای انگلیسی فرصتی گران‌بها برای غلبه نیروهای ایرانی فراهم شد که به آسانی از کف رفت. همزمان با یورش کشتی‌های انگلیسی به بنادر و جزایر جنوب ایران، آتش شورشی در هندوستان درگرفته بود که می‌توانست مثل معجزه‌ای ایرانیان را از تنگنا بیرون بیاورد. ماجرا از این قرار بود که سربازان انگلیسی از پیه و چربی گاو برای روغن زدن و پاک کردن لوله‌ی تفنگ‌هایشان استفاده می‌کردند. هندوهای گاوپرست با اطلاع از این قضیه سر به شورش گذاشته بودند. دامنه‌ی شورشِ هندوها چنان گسترده شده بود که انگلیسی‌ها برای سرکوبش دیر یا زود ناگزیر به بازگرداندن سربازانشان از بوشهر و محمره می شدند. ادامه‌ی مقاومت در بنادر جنوب و یا حتی پیشروی حسام‌السلطنه به سمت هندوستان شاید می‌توانست مخصمه‌ی بزرگی برای انگلیسی‌ها باشد. گویا طهران از این ماوقع بی‌اطلاع مانده بود. شاید هم دستِ خیانتی سد راه شده بود. هرچه بود این وقایع با دست برداشتن ایران از دعاوی‌اش درباره‌ی هرات و پذیرش استقلال افغانستان خاتمه یافت. با پایان مذاکرات و عقد معاهده در رمضان ۱۲۷۳ هجری، به وطن باز می‌گردیم. گَردِ نومیدی و سرشکستگی همه جا را فراگرفته. همه ناتوانی و بی کفایتی میرزا آقاخان را نشانه رفته‌اند. بیشتر از هر کسی شخص شاه از وضع پیش آمده عصبانی است. خاطر اعلا از خللی که در کار مملکت‌داری آقایان افتاده بسیار آزرده است. حالا شاید بهترین موقع برای سخن گفتن از لزوم اصلاح وضع جاری باشد.

Email
چاپ
آخرین اخبار