یادداشتی از دکتر محسن رنانی
حاکمیت طالبان بر افغانستان، کشورهای قدرتمند را هر یک بهشیوهای متفاوت منتفع خواهد کرد. استقرار امارت اسلامی طالبان، میتواند به تجربه یک شکست فکری، فرهنگی و سیاسی تازه در جهان اسلام بینجامد تا جهان، بهویژه خود ملتهای اسلامی، بهطورِ عینی یک بار دیگر ناتوانی و ناسازی نظام فکری و فرهنگی اسلام سنتی را برای راهبری جوامع در دنیای مدرن مشاهده و تجربه کنند. چنین تجربهای، یا به افول کلی نظام اندیشگی اسلامی و پذیرش فراگیر فرودستی تمدن اسلام از سوی خود مسلمانان خواهد انجامید که بیگمان مطلوب غرب است؛ و یا به پدیداری یک رنسانس اسلامی برای سازگاری آموزههای اسلام با دنیای مدرن منجر خواهد شد. وقتی طالبان به حکومت برسد، برای سَرِپانگهداشتن نظم سیاسی فاقد بوروکراسی خود و برای تأمین انرژی ماشین خشن سرکوب خود، مجبور به خامفروشی حداکثری است و بنابراین طالبان خودش با دست خودش آن هدف غرب و به طورِ خاص آمریکا را محقق خواهد کرد. پس چه نیازی به لشگرکشی پرهزینه و حضور فیزیکی آمریکا در این کشور است؟
اکنون بیش از همه حیرتم از جمهوری اسلامی به عنوان نماینده طبیعی و تاریخی «تمدن ایرانِ فرهنگی» است که چرا نسبت به مهمترین تحول خطرآفرین برای حوزهٔ تمدنی ایران فرهنگی، یعنی قدرت گرفتن طالبان، چنین منفعل عمل کرده است. با مشاهده رفتار و مواضع مقامات در این تحولات تقریباً باور کردم که جمهوری اسلامی مسئولیتی برای حراست از مرزهای ایران فرهنگی برای خود قائل نیست و این همان چیزی است که مردم ایران خیلی زودتر از نخبگان سیاسی اجتماعی فهمیدند. من شعار «رضاشاه روحت شاد» را نه یک شعار سیاسی بلکه یک پیام فرهنگی از سوی بخشهای معترض جامعه میبینم که بیانگر شکلگیری این باور در جامعه است که جمهوری اسلامی دقیقاً مسیری عکس مسیر رضاشاه را در تقویت پایههای تمدنی ایران فرهنگی دنبال کرده است. صرفنظر از درست یا غلطبودن این باور، گمان بخشی از مردم بر این است که هرچه رضاشاه در انسجامبخشی به عناصر تمدنی ایران فرهنگی موفق عمل کرد، جمهوری اسلامی ناموفق عمل کرده و یا حتی در جهت تخریب آن عناصر حرکت کرده است. مردم شاید نتوانند بیان شفاف و نظری از این باور خود داشته باشند، اما به زبانی نمادین دارند میگویند با این نحوهٔ حکمرانی، اقتدار تمدن ایران فرهنگی روبهزوال خواهد رفت. جمهوری اسلامی که تا یمن و سوریه رفته است تا مرزهای ایدئولوژیک تشیع را حراست کند، باید به ملت ایران پاسخ دهد که «برای دفاع از مرزهای ایران فرهنگی چه اقداماتی انجام داده است؟». اگرپاسخی نداشته باشد، آیا این گمان را تقویت نمیکند که اصولاً جمهوری اسلامی نماینده ایران فرهنگی نیست و خود را تنها نمایندهٔ تشیع ایدئولوژیک میداند؟
تجربه داعش گرچه در جهان اسلام، ضربهای به اندیشههای بنیادگرایانه بود اما به علت عدم استقرار یک حکومت اسلامی داعشی نتوانست با تجربهٔ عینی ماندگار همراه با بازنگریهای بعدی همراه شود. اما وجود تجربه یک حکومت اسلامی سنی مذهب که بکوشد برداشتهای خود از الگوهای صدر اسلام را بازتولید کند، میتواند کمک بزرگی برای فروریزی باورهای ایدئولوژیک مؤمنان جهان اهل تسنن باشد. بهگمان من امارت اسلامی طالبان، نماد «جمهوری اسلامی اهل تسنن» است. حتی اگر بیش از نیمی از ملت افغانستان هم مخالف حاکمیت طالبان در افغانستان باشند، اما تقریباً تمام مسلمانان اهل سنت در جهان، در برابر آن سکوت کردهاند یا حتی به دیده رضایت مینگرند. حتی مولانای بلوچستان که خودش زخمخوردهٔ تبعیض مذهبی و حکومت ایدئولوژیک است نتوانست شادمانی خود را پنهان کند. مردم جهان اسلام، به غیر از ملت ایران، در نوعی سکوت رضایتآمیز غنودهاند و این یعنی «رأی» نانوشتهٔ مسلمانان اهل سنت جهان به حکومت طالبان.
و اکنون که جهان در آستانهٔ گذار به دورهٔ پساتوسعه و عصر اطلاعات است، دست تقدیر این بوده است که ایران و افغانستان هزینههای تجربی برای زمینهسازی گذار فکری در دو حوزهٔ مذهبی اصلی جهان اسلام را بپردازند. استقرار حکومتهای اسلامی در ایران و افغانستان تجربههای فیصلهبخشی هستند که به دگرگونیهای اساسی در بنیادهای فکری تشیع و تسنن خواهند انجامید. اصلاحات دینی، بهمعنای تحولات بنیادین و فراگیر و نسبتاً سریع، در مسیحیت، پانزده قرن بعد از میلاد مسیح رخ داد و راه تحول و پیشرفت را در جهان مسیحیت هموار کرد. اکنون جهان اسلام نیز درست در آستانهٔ پانزدهمین قرن از هجرت پیامبر اکرم قرار دارد. این قرن، قرن دگرگونی اسلامی است.
توجه: مطلب مندرج صرفاً دیدگاه نویسنده است و رسانه آبتاب در قبال آن هیچ موضعی ندارد.