به اعتلای کشورمان معتقدیم

بهار

   نویسنده: عرفان نظر آهاری

 

       نام مادرم بهار است و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، فروردین و برادر کوچکم، اسفند است. پدرم بازگشته است، پیروز؛ و عمویم نوروز، پیش ماست و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد. اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق. مادر سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: “باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.”

     مادر به جای سنبل و به جای سوسن، گیاه سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست تا به یاد آوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست. مادر می گوید: “ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.” و سین چهارم مان، سرود سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از ردّپای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است. مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و ماهی بی تاب می شود، زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران؛ عشق را یکریز شنا کند. مادر می گوید: “ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.”

     مادر، پری از سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد، باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی که سیمرغ ما را می طلبد. مادرم، شاخه ای سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند و بی تعلقی سرافرازی و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد؛ باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم. سین هفتم هفت سین مان، سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن. مادر آب می آورد و آیینه و قرآن، و سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید‌.

Email
چاپ
آخرین اخبار