به اعتلای کشورمان معتقدیم

مردِ پرتره های ناتمام / روایتی از روزگار به سر آمده میرزا ملکم خان (قسمت پنجم)

     محمد شفیعی مقدم – پژوهشگر و روزنامه نگار

     قسمت پنجم – رفتن

گرچه که سال‌هاست دور از وطن مانده‌ام، هنوز خود را در هوای طهران حس می‌کنم. در ارگِ سلطنتی ناصرالدین‌شاهی، عمارتِ کاخ گلستان. گاه حس می‌کنم در تالار سلام هستم، در مجلس بارعام همایونی. گویی طاق‌ها و گچبری‌های کاخ به من نزدیک می‌شوند، آینه‌کاری‌ها و کاشی‌ها با من می‌چرخند، چلچراغ‌ها بر سرم فرود می‌آیند، در سرم صداهایی است هنوز…

به یاد می‌آورم روزی را که پس از هشت سال تبعید به حکم میرزاحسین خان مشیرالدوله با سمت مستشاری صدارت عظمی به طهران باز می‌گشتم. آشنایی و رفاقتم با میرزاحسین خان تنها نقطه‌ی روشن سال‌های تبعید بود. حسین خان سپهسالار سفیر ایران در اسلامبول که سال‌های دراز در فرنگ می‌زیست، مردی بود در غایتِ کفایت و کاردانی. در روزهایی که بی‌پول و با حال نزار، آواره‌ی غربت و تبعید بودم، جز میرزاحسین خان پناهی نیافتم. به واسطه و شفاعت او بود که در روزگار سرگردانی، سِمَت سرکنسولی ایران در قاهره به من سپرده شد. حال هم که باز شاه متلون‌المزاجِ قاجار از پس یک دوره فترت، هوای ترقی به سرش زده و به میرزاحسین خان حکم صدارت می‌داد، من نیز با اعطای لقب ناظم‌الملک، منصب مشاورت مخصوص می‎گرفتم. حتم داشتم که در این برهه باز دعوای کهنه و نو از سر گرفته خواهد شد. این بار شاید با خصومت و غلظتِ بیشتر. همیشه آرزو داشتم که یک بار برای ابد به این منازعه خاتمه داده شود و هزیمتی همیشگی بر سپاه کهنه پرستان بیفتد.

در دولتِ حسین خان سپهسالار به تقلا افتادم برای عملی کردن رساله‌ی مجلس تنظیمات. موافقت شاه و صدراعظم را هم داشتم. اما درباریان که دست روی دست نمی‌گذاشتند تا شاهد ترکتازی من باشند. در برپایی مجلس تنظیمات کامیاب نشدم. اما من آدمی نبودم که در کارم در بمانم. به فکر تأسیس بانک ملی افتادم. چیزی که وجودش بسیار لازم بود. هر چه کردم در میان اشراف و صاحب منصبان کسی را نیافتم که سرمایه‌ی این کار را فراهم کند. خزانه‌ی دولت علیّه هم طبق معمول پاک‌تر از آن بود که بتوان امیدی به معجزاتش بست. بعدها که مأمور سفارت در دول فرنگی شدم و عجز دولت در رساندن عایدات و مخارج درمانده‌ام کرده بود، نیاز به داشتن بانکی وطنی را بیش از هر زمانی حس می‌کردم.

     پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):

میرزاحسین خان هم که علی‌رغم بادهای ناموافق، دست از نقشه‌های جاه‌طلبانه‌اش نشُسته بود، به فکر افتاده بود شاه را برای دیدن مظاهرِ تمدن جدید به سفر فرنگ ببرد. مأموریتِ ترتیب دادن مقدمات سفر به من سپرده شد. با گرفتن سمت وزیر مختاری راهی لندن شدم. دور شدن از اهل دربار و آسودگی از دسایس‌شان شاید برای من لازم بود. به خصوص پس از آن همه نابختیاری، سهمم در فقره‌ی معاهده با رویترِ انگلیسی و لطمات بعدی‌اش هم که مفری برای ماندنم نگذاشته بود، پس چه بهتر که می‌رفتم؛ اما کم کم موج بزرگی به راه می‌افتاد. یک پای این آتش هم من بودم. تنها مانده بودیم. همه علیه‌مان شده بودند. منورالفکران، علما، اهل بازار، شاهزادگانِ بی نصیب مانده از عطایای معاهده رویتر…سفارت روس بیش از همه بر این آتش هیزم می‌ریخت. پیوسته عوام را بر ما می‌شوراند. عجیب‌تر از آن موضع دولت انگلیس بود که از دادن امتیاز راه آهن به یکی از اتباعش هیچ رضایتی نداشت. بردن شاه به سفر فرنگ هم خود کم گناهی نبود. آتشِ شورش چنان بالا گرفته بود که موکب همایون به انزلی نرسیده فرمان عزل میرزاحسین خان از شاه ستانده شد…

من اما در لندن مانده بودم. در خیال بازگشت نبودم. حتی می‌شود گفت در فرنگ امکان بهتری برای پیشبرد کارها داشتم. مهمترین شاهدش فقره کوهک و کلات و پس از آن نقشم در کنگره برلن برای بازگرداندن حق مالکیت ایران بر محال قطور بود که سی سال قبل از آن به اشغال دولت عثمانی درآمده بود. حضورم در آن کنگره و گفتگوهایم با بیسمارک و دیگر رجال آلمانی که از نخستین مراودات دیپلماتیک ایران با دنیای بین‌الملل بود، خود به واقع مدخلی بود برای ورود کشور ما به این عصر جدید.

Email
چاپ
آخرین اخبار