خبرگزاری فارس نوشت: اگر مثل زمان قدیم بود، هر چالش و تنشی که پیش میآمد، با خیال راحت میگفتیم «زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند»، اما چند سال است که آمار طلاق چیز دیگری میگویند. نکند آن قدر حرفهای هم را نشنویم که کلا با هم غریبه شویم. نکند هر کدام مان ذهن و دلش را و حتی جسمش را بردارد ببرد یک گوشه دیگر و شکافی بین مان بیفتد که دیگر هیچ بندزنی نتواند بندش بزند.
شاید به زبان هم نیاورند، اما در ذهن شان همه اینها سنجاق قفلی میشود به یکدیگر و چالش جدید هم عطف به ما سبق میشود و خلاصه بدون قاضی و مدعی العموم، خیلی سریع تکلیف این پرونده هم معلوم میشود که حق با خودم است و تو از پایه و اساس اشتباهی هستی!
حالا حکایت این روزهای ما مردم ایران است. یک واقعه دردناک و جگرسوز اتفاق افتاده. همه مان درگیر یک موقعیت بغرنج شده ایم و مثل زن و شوهرها پروندههای قدیمی در ذهن مان زنده شده. «جون مردم که برای اینا مهم نیس. ندیدی اون دفعه مردم زیر آوار متروپل مونده بودن، اون وقت اینا گردهمایی سلام فرمانده برای خودشون برگزار میکردن؟»، «اصلا از کجا معلوم همه چی توطئه و برنامه ریزی شده نبوده؟ این جماعت معاند حاضرن برای خراب کردن حکومت، جون یه دختر بیچاره رو هم به کشتن بدن. نقشه خودشون بوده. قبلاً هم از این کارا کردن، ندا آقاسلطان یادته؟»، «فعلا دارن لاپوشونی میکنن، بعداً کم کم حقیقت رو میگن. سر قضیه هواپیما هم همین بود. سه روز گفتن ما نبودیم، بعد بیانیه صادر کردن»، «یادته سال ۸۸ الکی گفتن حکومت تو زندان به محکومین سیاسی تجاوز میکنه؟ نظام رو بدنام کردن، آخرش هم معلوم شد هیچ خبری نبوده.»، «تازه این یه موردشه که درز کرده بیرون. چقدر آدم کشته میشه زیر دست اینا. سال ۸۸ ماجرای زندان کهریزک یادت نیست؟ مجبور شدن اعتراف کنن که جوونای مردم رو کشتن.» این رشته بسته به سن و سال آدمها همین طور عقب میرود تا برسد به سال ۷۸، به دهه شصت، به سال ۴۲، به صدر اسلام، به خلقت آدم!
بعد دیگر کسی لازم ندارد که هیچ فکری بکند. تحقیق و تفحص لازم نیست. شنیدن بی طرفانه حرفهای طرف مقابل و بررسی شان، کار پوچ و بی ثمری محسوب میشود. هر کس از قبل تصمیمش را گرفته، اسم هرکس را که خواسته در ستون خوبها و بدها نوشته و تمام.
اگر مثل زمان قدیم بود، هر چالش و تنشی که پیش میآمد، با خیال راحت میگفتیم «زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند»، اما چند سال است که آمار طلاق چیز دیگری میگویند. نکند آن قدر حرفهای هم را نشنویم که کلا با هم غریبه شویم. نکند هر کدام مان ذهن و دلش را و حتی جسمش را بردارد ببرد یک گوشه دیگر و شکافی بین مان بیفتد که دیگر هیچ بندزنی نتواند بندش بزند.