نویسنده: احسان عزیزی
بسیاری معتقدند که تاریخ معاصر در قرن بیستو یکم را باید به پیش و پس از حملات یازده سپتامبر تقسیمبندی کرد، شاید از این حیث که پروژه پیشبرد جنگ و منازعات در محور جدیدی کلید خورد. تکلیف قدرتهای جهانی در تأثیرگذاری در به وجود آمدن و ادامه حیات گروههای تروریستی مشخص است، بر کسانی که ساده لوحانه نمینگرند پوشیده نیست که اسلامگرایی رادیکال و بنیادگرایی دینی علت و معلول حضور قدرتهای جهانی در خاورمیانه است. تروریسم برای آمریکا و انگلیس و چین و روسیه و دیگر قدرتها چوب دو سر برد است، یا به عبارتی در خاورمیانه وجود یکی به دیگری وابسته است. حضور قدرتها از هر طرف دنیا از آمریکا تا چین در این منطقه وابسته به تروریسم و بنیادگرایی است، به عبارت دقیقتر تهدید صلح و دموکراسی، هیچکس از وضعیت صلحآمیز سود نمیبرد، این دو در یک رابطه دیالکتیکی به رغم تقابل با یکدیگر، همدیگر را تقویت میکنند و وجود یکی در گرو دیگری است: بدون پشتیبانی سیاسی و نظامی و مالی قدرتها تروریسم و افراطگرایی دینی تداوم نخواهد داشت و بدون وجود این گروهها و تفکرات رادیکال، حضور قدرتها در منطقه تداوم نخواهد داشت. بماند که بنیادگرایی بدون دخالت قدرتها به تنهایی پتانسیل پدیدار شدن و ویرانگری را به لحاظ تاریخی و ماهیتی درون خود دارد، شاید هم این بنیادگرایی پیامد تاریخی مدرنیسم نزد مردمان خارمیانه است، چنانچه در اروپای متقدم در قبال مدرنیسم فاشیسم و کمونیسم سر برآوردند و اسلامیسم نیز به عنوان جنبشی متأخر در قبال مدرنیسمی متأخر سربرآورد، آنچه ارنست نولته به درستی آن را “سومین جنبش مقاومت” نامید. به هرحال تکلیف قدرتها مشخص است، دست کم برای منافعشان، آنچه امیدواریم مشخص باشد تکلیف کشورها و دولتها و گروهها و مردمان این منطقه است که مبادا مهرههای بازی قدرتها برای پیشبرد اهدافشان شوند.