یادداشت

اهل مطبوعات دادگاه را علنی می‌خواهند

احمد زیدآبادی در کانال تلگرامش نوشت:

️سرانجام بعد از حدود هشت ماه، سخنگوی قوۀ قضائیه تاریخ برگزاری دادگاه الهه محمدی و نیلوفر حامدی دو روزنامه‌نگار حوزۀ اجتماعی را اعلام کرد.

️انتظار اهالی مطبوعات این است که دادگاه به معنای دقیق کلمه به صورت علنی برگزار شود، اما متأسفانه انتظارات اهل مطبوعات از نهادهای حاکم معمولاً برآورده نمی‌شود.

️از این رو، آن دسته از محافل اصولگرا که برگزاری غیرعلنی دادگاه سه جوان اعدام شده در اصفهان را به باد انتقاد گرفتند و آن را بیش از هر چیز به زیان حکومت و دستگاه قضایی ارزیابی کردند، بهتر است تا دیر نشده، بر ضرورت علنی بودن دادگاه این دو روزنامه‌نگار تأکید و برای آن زمینه‌سازی کنند.

     پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):

️اگر اتهامات خبرنگاران هم‌میهن و شرق، بر مبنای مدارک و اسناد متقن و محکمه‌پسند، علیه آنها مطرح شده است چه جای نگرانی دستگاه قضا از علنی شدن دادگاه؟ و اگر مدرک و سندی در دست نیست، غیرعلنی شدن دادگاه، کمکی به پذیرش آن از سوی جامعه نمی‌کند و فقط بر دامنۀ بی‌اعتمادی‌ها می‌افزاید.

جدالی میان آتش و برف

آبتاب، روایتی متفاوت از خاطرات یک معلم را به قلم زیبای استاد کیومرث ترکاشوند، دبیر بازنشسته آموزش و پرورش و جانباز دوران دفاع مقدس که از تبار مردمان شریف و شجاع لر هستند، با عنوان جدالی میان آتش و برف را می خوانیم.
عکس / استاد کیومرث ترکاشوند، نفر اول نشسته سمت چپ منطقه عملیاتی فاو
برایم کمی سخت است. نمی دانم از کجا باید شروع کنم: شاید اگر معلم نبودم سخن گفتن از جایگاه و منزلت معلم برایم آسانتر بود. واقعاً کار دشواریست نه برای من بلکه برای هر فردی در هر جایگاه و شغلی اگر بخواد درباره این قشر فرهیخته که بار سنگین تعلیم و تربیت بیش از “بیست” میلیون دانش آموز را با دستان خالی بر دوش میکشد. آسان نباشد! سخن بگویی حال اگر خود عضو کوچکی از این جامعه بزرگ‌ باشی، کار کمی سخت تر و پیچیده تر می شود! البته، دشوار نه عاجز از بیان حقیقت ها و ناگفته ها!
اگر بخواهم‌ دردها و رنجهای همکاران را برشمرم یا بابستی هر آنچه بوده و هست و بر ما گذشت را بگویم و یا اینکه همان حرفهای همیشگی و کلیشه ای را بنویسم که طی سالهای سال دیگران گفتند و شنیدند و کسی هم نشنید! پس همان به که قلم‌ را خسته نکنم…پاسی از شب گذشته است. هفته معلم آغاز شده، هر ساله در روز دوازدهم اردیبهشت روزی را بنام معلم در تاریخ گنجانده اند. اگر بگویم فقط در حد همان نوشته در تقویم است! بی جا نگفته ام و شعاع توجهش در همان حد است که فردی در تقویم ببیند فلان روز بنام معلم نامگذاری شده است و دیگر هیچ.
و حال که در کسوت بازنشسگی بسر می برم، اگر قراراست از معلم بگویم، رسالت خطیر لباس معلمی حکم میکند که آنچه را که بوده و هست و دیدیم و فریاد زدیم و بجای نرسید را بگویم که اگر غیر از این باشد، نه من معلم بوده ام و نه معلم را شناخته ام.
معلم بودن در سرزمینی که غم نان یکی از بزرگترین دغدغه های زندگی اش است. کاری سخت و جان فرساست. طی سالهای گذشته کمی وضع عوض شده است. و در دهه های ۶۰ و ۷۰ از پوشش معلم تا داشتن یا نداشتن محاسن و نوع ادبیات حرف زدنش و حتی دوستانش زیر ذره بین بود. لباس های تنت بایستی یک سایز گشادتر و پارچه های معمولی و از دوختی ساده برخوردار بودند. اصلاً بگذار رک بگوییم، اگر سر و وضعت آراسته و منظم بود؛ نگاه های مسئولین به شما فرق میکرد. این درحالیست که در تمام دنیا مشاغلی چون پرستاری، مهمانداران هواپیما و معلمان از بین افرادی با ظاهری خوب، قد بلند و سیمای بشاش انتخاب می شوند و از نظر روانشناسی بسیار مؤثر در جذب مخاطب خواهد بود. خدا را شکر شنیدم در سالهای اخیر در کشور ما هم برای استخدام معلم یکی از معیار ها داشتن سلامت کامل جسمانی چه ظاهر و چه باطن است. اما زمان ما اینگونه نبود.
یکی دیگر از از معضلات و دردهای ما تغییر مطالب درسی کتابها بود که هر سال با شروع مهر شاهدش بودیم و البته این زخم که بر پیکره نظام آموزشی ما نقش بسته بود. به عنوان مثال برای من که زبان و ادبیات فارسی تدریس میکردم، این تغییرات بیشتر ملموس بود. بله کتابها هر سال دستخوش تغییر و محتوایش قربانی سلایق مدیریتهای جدید در وزارتخانه میشد. مثلاً درسی را که سالهای سال در کتابهای فارسی تدریس و برای تمام نسلهای قبل از ما و زمان ما پر از خاطرات زیبا و نوستالژیک بود، به یکباره بدون هیچ توجیح منطقی از کتابها حذف میشد! اصلاً بگذار بی پرده بگویم، برای همکاران من که تدریس کتابهای فارسی را انجام می دادیم، کار کردن بسیار مشکل شده بود. دیگر نام فارسی بر روی این کتاب غریب بود، زیرا کل کتاب آمیخته ای از تاریخ، خاطرات بزرگان، زندگینامه شخصیتهای مهم و …. شده بود. دیگر خبری از آن درسهای شیرین و حکایتهای آموزنده چه در دوره ابتدایی و چه راهنمایی و متوسطه نبود و جای آنها را موضوع های گرفته بود که جایشان اینجا نبود بایستی در کتاب تاریخ گنجانیده می شدند. باور کنید بنده بعد از گذشت بیش از ۴۰ سال هنوز وقتی بیاد آن درسها و نقاشیهای کتاب فارسی میوفتم به وجد آمده و اشک از چشمانم سرازیر می شود. واقعاً نمیدانم اصلا چه بر سر دارا آمد!؟ و سارا کجا رفت. و چه بر سر کبری آمد…داستان فداکاری دهقان فداکار را همه شنیده اید. همان ریزعلی که در یک شب تاریک وقتی می بیند مسیر قطار با ریزش کوه بسته شده عریان شده و پیراهن خود را فانوسی کرده و صدها متر در روبری قطار میدود و در نهایت، لوکوموتیوران را متوجه یک خطر نموده و قطار متوقف میشود. واقعاً چه بر سر ما آمد!؟ ریزعلی ها کجا رفتند؟ چند سال پیش در خبرها شنیدم که عده ای از رانندگان جرثقیل در مسیر جاده چالوس با ریختن روغن در سر پیچ ها جاده را لغزنده کرده تا خودروی دچار سانحه شود و آنها با جرثقیل های خود پولی بدست آورند….
هنوز طنین خوش صدای معلم کلاس پنجمم در گوشم مانده است. آن روزها که از شعر حماسی ارش کمانگیر می خواند تمام کلاس انگار در صدای معلم گم شده بودند و گویا کلاس خالی بود. آنچنان سکوتی فضای کلاس را گرفته بود و همه دل نگران و مضطرب منتظر بودند تا ببینند تیر رها شده از زه کمان آرش تا کجا می رود.
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه ها خاموش 
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بامِ کلبه ها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد 
آنک آنک کلبه ای روشن، روی تپه روبروی من
در گشودندم، مهربانی ها نمودند
در کنار شعلۀ آتش 
قصه می گوید برای بچه های خود، عمو نوروز:
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاینجاست
آسمانِ باز، آفتابِ زر ، باغ های گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردنِ گل از درونِ برف
تابِ نرمِ رقصِ ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر باران خورده 
آمدن، رفتن، دویدن، عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم 
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهایِ دامنگیر و گرمِ شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
 زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران بر پاست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیرمرد آرام و با لبخند
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده از آزاده
هنوز برای من معلم یک سوال بزرگ است که چرا آن حکایتهای دلنشین و آموزنده؛ گلستان، کلیله و دمنه و مرزبان نامه از کتابها حذف شد!؟ ای کاش میدانستم آخرش چه بر سر آن لاک پشت قصه ما آمد که بی موقع زبان گشود!؟ برایم سخت است نمیدانم از کدامشان بگویم از بابا که با اسب و داس بر دست در زیر باران آمد یا از همان نانوایی که دوست ماست!؟  بابا! که چه عرض کنم جز الف خمیده قامتش چیزی ازش نمانده، اسبش هم از خشکسالی مرد. او شهرنشین شده است و برای لقمه ای نان یا دست فروش است و یا پادوی بنگاه های معاملاتی.
راستی! هیچ با خود فکر کرده اید که چوپان دروغگوی قصه ما چرا دروغ می گفت: آن روزها کسی به ما راز این قصه را نگفت؟! ولی حالا میدانم که درد چوپان قصه ما “تنهایی” بود و دردی بدتر از این نیست. او می خواست فقط جلب توجه کند. او از اختلاف طبقاتی رنج می برد…ولی نمیدانست چگونه آن را بیان کند.. آخرش با دروغ بافی و فریاد گرگ گرگ توجه اهالی را به خود جلب میکرد و در نهایت، قربانی همین فاصله طبقاتی و دروغ هایش شد…و این روزها جامعه ما آنچان دچار این معضل شده است که اگر درمان نشود؛ در آینده ما با یک بحران بزرگ بین طبقه غنی و فقیر مواجه هستیم….
از موضوع و محتوای دگرگون شده کتاب خارج میشویم و گفتن این درد در اینجا نمی گنجد! فقط در باب مقام و منزلت و جایگاه معلم در ایران و کشورهای مترقی اشاره کوتاه، و سپس قضاوت را به شما مخاطبان فهیم می سپارم….
در ممالک مترقی “معلم” از میان دیگر مشاغل دولتی از بالاترین حقوق و مزایا و جایگاه اجتماعی برخوردار است. متأسفانه در آماری مربوط به حقوق معلمان که چند سال پیش منتشر شد کشور ما از میان ۸۰ کشور جهان در پایین ترین سطح جدول یعنی رتبه ۷۷ قرار داشت!
و در بعد دوم که از اولی مهمتر است، یعنی جایگاه و منزلت اجتماعی، متأسفانه مقام شامخ معلم طی سالهای گذشته بسیار تنزل یافته. بخشی از آن برمی گردد به تصمیم گیری های بدون مطالعه و غیر کارشناسانه در دز وزارتخانه و مجلس و بخش دیگر آن بخاطر مشکلات معیشتی بوده. بطور مثال، وقتی که معلمی برای پرداخت اجاره عقب افتاده خانه اش: مجبور به مسافرکشی می شود، این خود رفته رفته نه تنها شأن یک معلم را تنزل میدهد؛ بلکه فرصتی برایش نمی ماند که به کار تحقیق و برنامه ریزی مدون و استاندارد در حیطه آموزشی و بالابردن کیفیت تدریس باشد. 
یادش بخیر در دوره کارشناسی یکی از اساتید بزرگ زنده یاد “دکتر بهروز ثروتیان” همیشه میگفت: معلم اگر گرسنه هم بماند باید معلم بماند و به سراغ شغل دوم نرود! و یا شهید بزرگوار رجائی گفته بود اگر به دید شغل به معلمی نگاه میکنی رهایش کن! بله همیطور است. معلمی شغل نیست و کارش و وظیفه اش با تمام مشاغل دولتی متفاوت است. وجود تمام مشاغل در یک جامعه لازم و قابل احترام است و نبود هر کدام جامعه از پیشرفت باز می ماند.
اما چیزی که معلمی را متفاوت نموده اینست، این است که معلم با اندیشه و فکر انسانها سر و کار دارد. آینده یک جامعه به نوع عملکرد معلمان بستگی دارد و تمام افراد متخصص در رشته های مهندسی؛ پزشکی، نظامیان، حقوقدانان، و سایر کارمندان دولت تربیت شده در کلاس های معلمان بوده و هستند. و رسالت خطیر یک معلم در کنار تعلیم علوم پرداختن به نهادینه کردن تعهد پایبندی به اصول ناب اخلاقی در شاگردانش نیز هست. و اینجاست که حساسیت کار یک معلم نمایان می شود و اگر حتی کوچکترین اشتباه در کارش رخ دهد، منجر به یک فاجعه انسانیست! بطور مثال، یک پزشک بدون تعهد! و یا یک قاضی ناعادل و یک مهندسی که وجدان کاریش را در ساختن یک پل قربانی پول کند….اینها همه به آرامش فکری ون بود دغدقه های معیشتی ذر کار معلم بستگی دارد.
من خود عاشق معلمی بودم و ریشه این علاقه شاید برگردد به شخصیت و منش معلم هایم و یا کتابهای درسی آن سالها که هنوز وقتی بیادشان می آورم ناخوداگاه اشک از چشمانم جاری می شود، اما وقتی معلم شدم خبری از آن جایگاه و احترام اجتماعی نبود. قصد ندارم در اینجا زحمات بیدریغ و ایثار همکاران خوبم را چه در سنگر مدرسه و چه در سنگرهای مرزی در دفاع از این سرزمین مادری در طول ۸ سال دفاع مقدس را همه چوب حراج بزنم، اما قطار فرسوده آموزش و پرورش ما سالهاست که از حرکت ایستاده است.
وعده های که دادند و بر روی کاغذ قانون شد، در پس فضای غبارگرفته برخی اندیشه ها گم شد. نظام آموزشی که در قانون  اساسی برای همه اقشار جامعه رایگان تصویب شده، طبقاتی شد و بنام بالابردن کیفیت آموزشی و جذب دانش آموزان با استعداد مدارس غیرانتفاعی و نمونه مردمی آرام آرام در کنار مدارس دولتی قرار گرفتند و یک شکاف عمیق طبقاتی بین قشر محروم جامعه و قشر مرفه ایجاد نمود. 
درد این قصه در اینجا نمی گنجد. اینها برگی از دفتر صدمن معضلات و بی مهریهای بود که در حق این قشر نجیب و کم توقع و نظام آموزشی ما رفته است و اگر بخواهم از ایثار و فداکاری آن معلم عزیزی بگویم که برای نجات جان شاگردانش خود در آتش مدیران نالایق سوخت و یا آن جوان معلم دلسوزی که با به خطر انداختن جانش و آرزوهایش؛ هر روز شاگردانش را از رودخانه ای خروشان عبور میداد تا در کلاس ساده ای با دیوارهای گلی و بخاری هیزمی حاضر شوند و یا آن معلم بی ادعای که چشم بر تمام امکانات رفاهی و زرق و برق شهرش بسته و همراه عشایر در کوچ و راه های صعب العبور کوهستانی را در میان سرما و گرما با عبور از رودخانه های خروشان در میان برف و بوران طی میکنند و تمام سختیها را فقط به عشق کارش و وظیفه خطیرش به جان میخرد تا در دورترین نقاط روستایی و عشایری لبخند شادی بر چهره معصوم کودکانی که از حداقل امکانات رفاهی محرومند بنشاند و جوانه های امید را بر لوح دلهایشان به ترسیم بکشد، بگویم، نه من توان گفتنش را دارم و نه قلم را توانی برای نگاشتن آن همه ایثار و من خود پنج سال اول خدمتم‌ را با آنها بوده ام و دیده ام و بارها مسیرهای به طول پانزده کیلومتر کوهستانی در میان برف را با پای پیاده طی نمودم تا خودم را به بچه های محرومی که منتظرم بودند برسانم…
نظام آموزشی ما نیاز به یک جراحی عمیق با دستان متخصصان با تجربه و دانش آموخته در امر آموزش و پرورش با مشارکت معلمان دارد و این کار یک سال و دو سال نیست. همتی بالا میخواهد و عزمی راسخ و اراده ای قوی! و این مهم میسر نگردد مگر با دستان من و تو….
حرف زیاد است! و من نیز نه آنم که بخواهم از معلم بگویم، پس همان به که به پایش زانو بزنم و صورت خسته از بی مهریهای زمانه اش را ببوسم و غیار سفید نشسته بر صورتش را که از پای سالها ایستادن در کنار تخته سیاه با خود به همراه دارد را توتیای چشمانم نموده و در مقابلش سرتعظیم فرود آورم و به رسم ادب شاخه گلی روییده از اعماق قلبم به تمام معلمان سرزمینم تقدیم میکنم. همکار گرامی خوب میدانم که این روزها فشار تورم نایی برایت نمانده، اما تو ” معلم بمان” که معلمی شغل انبیاست و این لباس زیبنده که بر تن توست حرمتی دارد که هرکس را لایق پوشیدن آن نیست. روزت مبارک.

لزوم رفع شبهات متناسب با شرایط روز جامعه

 خانم محبوبه افچنگی، یکی از همراهان آبتاب با ارسال یادداشتی به این رسانه، پرسشی که شاید برای بسیاری از زنان و دختران سرزمین ایران مطرح است، عنوان کردند و نوشتند که جزء خوانی قرآن مجید چند سالی است که پای ثابت ویژه‌برنامه‌های ماه مبارک رمضان از شبکه سوم سیما است، که حول و حوش ساعت ۱۴:۳۰ از قم و حرم مطهر حضرت معصومه (س) از آنتن زنده شبکه پخش می‌شود. در ابتدای برنامه و پیش از شروع به تلاوت قاریان مجریِ برنامه در کسوت روحانیت به شرح نکاتی چند از آیات مربوط به جزء خوانی همان روز می‌پردازد و توضیحاتی را پیرامون آن آیات بیان می‌کند. در برنامه روز یکشنبه ۱۴۰۲/۰۱/۰۶ مصادف با چهارم ماه مبارک رمضان مجری برنامه به شرح آیاتی از سوره “نساء” در خصوص مهریه، ارثیه، دیه و احکام خاص آنها برای بانوان پرداخت، که صحبت‌های ایشان از جهاتی قابل تأمل بود.
ایشان در خصوص ارثیه و چرایی دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن در قوانین شرعی اسلام اینگونه بیان کردند که “در شرع اسلام تأمین هزینه‌های زندگی بر عهده مرد است و زنان چنین مسیولیتی را ندارند، بنابراین زنان می‌توانند اموالی را که به ارث می‌برند، تماماً پس‌انداز کرده و از اموال به ارث برده همسرانشان برای تأمین مایحتاج خود بهره ببرند که بدین ترتیب در نهایت نفع بیشتری متوجه زنان است!”
این توضیح در شرایط فعلی زمانه به قدری سطحی به نظر می رسد که می‌توان کلمه به کلمه آن را نقد کرد و کتابی نوشت! اول اینکه تمام مردان در برآوردن مایحتاج همسر خود متعهد نیستند، بسیارند مردانی که از این مسئولیت‌ شانه خالی کرده و زنان را در مضیقه قرار می‌دهند. علاوه بر این در جامعه امروز بسیاری از دختران به سن تجرد قطعی رسیده‌ و تا پایان عمر نمی‌توانند همسری داشته باشند تا مخارج زندگی آنها را تأمین کند؛ در واقع مجموعه‌ای از مسائل اجتماعی دخترانی را به تجرد‌گرایی سوق داده و فرصت ازدواج را از آنها سلب می‌کند. همچنین امروزه بسیاری از زنان سرپرست خانوار بوده و بار مخارج زندگی را به دوش می‌کشند. نیز بسیارند بانوانی که دوشادوش همسران خود برای تأمین هزینه‌های زندگی کار و کسب درآمد می‌کنند. افزون بر موارد فوق در اقتصادی بیمار و نرخ بالای تورمِ آن پس‌انداز مفهومی گنگ در بسیاری از زندگی‌هاست و زن و شوهر باید هر آنچه دارند را صرف هزینه‌های گزاف زندگی کنند. موارد یاد شده فقط چند مورد از اشکالاتی است که می‌توان به بیانات مجری محترم برنامه در خصوص دلائل اختلاف میزان ارثیه زن و مرد وارد کرد.
امروزه چگونه می‌توان جمعیت دانشگاه رفته و پرسشگر را با چنین پاسخ‌هایی قانع کرد؟ چطور ‌می‌توان برای پرسش، شبهه و یا ابهامی در زمان‌های مختلف و در روزگاری که شاهد تغییر در سبک زندگی هستیم پاسخی واحد داد و شرایط روز جامعه را لحاظ نکرد؟ مگر نه اینکه اسلام دینی پویا و مختص همه زمان‌هاست؟ پس چگونه می‌توان پذیرای چنین پاسخ‌هایی شد؟
آیا اینگونه تصور نمی‌شود که عالمان دینی آموخته‌هایی که به نظر می‌رسد سینه به سینه و نسل به نسل بدون همخوان شدن با تغییرات اجتماعی در پاسخ به برخی از پرسش‌ها می دهند. در پایان ذکر این نکته ضروری‌ است که آنچه گفته شد به هیچ عنوان انتقاد به دین و احکام دینی و شرعی نیست که التزام به رعایت آنها واجب است.

اسطوره سینمای کودک ایران در تنهایی درگذشت!

به گزارش خبرنگار آبتاب، الهه مهرنیا، دکتر حجت بقایی عضو خانه سینما و برنامه ساز اسبق تلویزیون و تکنسین استودیو این روزهای شبکه باران در یادداشتی به درگذشت استاد کیومرث پوراحمد واکنش نشان داد: 
دکتر بقایی، عضو جامعه بین المللی فیلمسازان و فیلمنامه نویسان، که خود را کوچکترین شاگرد استاد نادرابراهیمی می داند، در یادداشت خود نوشت:
رسانه ها خبری را منتشر کردند مبنی بر اینکه کارگردان چیره دست و فیلم ساز خوب قصه های کودک کار ناتمام کودکی را تمام کرد.
در آغاز سال جدید که همه منتظر اتفاقات خوب و خوش بودیم، به ناگاه خبر پرکشیدن دستیار استاد نادر ابراهیمی ما را در بهت و اندوه فرو برد.
و من در اینجا هستم دور از قیل و قال فیلمها و سریالها، سالهاست که به توصیه اساتیدم خصوصاً همان استاد نادر ابراهیمی عزیز، دست از سینما شسته ام. گاهی دست به قلم می برم و یا پشت دوربین می روم  ولی حواسم به نصایح اساتیدم است که جوگیر نشوم.
انتهای هنر در این کشور زیبا تنهایی است و بس.
این را بسیاری از هنرمندان فریاد زدند و رفتند. و آنها که باید بشنوند شنیدند و دیگران نیازی به شنیدن ندارند.
چند وقت پیش استاد معتمدی پشت تریبون جشنواره فجر گفتند: شرمنده خانواده شان هستند که نتوانستند مایحتاج اولیه ایشان را تهیه کنند.
چه اتفاقی افتاد؟ 
چند وقت قبل خودم شاهد بودم استاد بازیگری تصادف کرد، هشت ماه در خانه خوابید، هیچ کس زنگ نزد ببیند کجاست؟ 
ما هم که زنگ می زدیم، وظیفه شاگردیمان بود.
خشایار الوند طنز نویس تلویزیون ایران چرا باید در آن سن سکته کند؟
یا . . .
خدا به تمامی هنرمندانی که عاشق هنرند به برکت این روزهای پرخیر و برکت، صبر عنایت کند.
درگذشت استاد کیومرث پوراحمد را به خانواده آن مرحوم و جامعه هنری ایران تسلیت عرض مینمایم و از خداوند مهربان خواستار بخشش در ماه غفران و رحمت و بهشت ابدی برای ایشان هستم.

یادمان باشد…

      به قلم استاد کیومرث ترکاشوند

یادمان باشد در سال جدید که دیگران را دوست بداریم، آنگونه که هستند نه آنگونه که میخواهیم باشند. یادمان باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگریم و ما خود باشیم و تا وقتی که ما با خود آشتی نکنیم تمی توانیم به دیگران عشق بورزیم و مهربان باشیم. یادمان باشد که افکار کهنه را با آغاز بهار نو کنیم تا مبادا بوی کهنگی افکارمان دیگران را آزار دهد. یادمان باشد، ایران ما سرزمین نیاکانمان همراه با بهار آماده زایشی دوباره است.

یادمان باشد، صدای شادی و نوای خوش آزادی، همبستگی، همدلی از جای جای ایران زیبا به گوش می رسد. یادمان باشد، این سرزمین اهورای با تمام اقوام از کرد ترک و بلوچ و لر و فارس و گیلکی و عرب و شیعه و سنی و دیگر اقلیت های دینی معنا پیدا میکند و می شود “ایران”.

یادمان باشد، اگر قرار است اتفاق خوبی در این خانه مادری بیفتد! با دستان من و تو خواهد افتاد. و بیگانگان را جای نیست! در این سرزمین. و این را از تاریخ آموخته ایم.
یادمان باشد، که ما وارثان سر بدارانیم و بیرق کاوه اهنگر بر دوش. و ذولفقار مولایمان علی (ع) بر دست، ظلم را بر نمی تابیم. یادمان باشد، حفظ جان و مال و ناموس و حرمت دیگران امری واجب و ما مسلمانیم و کتاب آسمانیمان “قرآن ” است و در شرع مقدس اسلام در این باره سفارش اکید شده است، پس مبادا خونی به بی گناهی ریخته شود و دلی را به بهانه ای واهی بشکنیم و چشمان مادری را اشک الود کنیم و یا بغضی را در گلوی خفه کنیم.
یادمان باشد که این امنیت و استقلال در تمامیت ارضی که دراین سرزمین حاکم است، حاصل خون هزاران زن و مرد جوان  است که ایستادند و شجاعانه از این خاک دفاع کردند؛ پس مبادا با رفتار های ناپسند، حرمت خون این شهیدان وطن نادیده گرفته شود.
یادمان باشد که این سرزمین پرگوهر متعلق به همه است و غنی از ثروتهای خدادادیست و در حفظ واستفاده صحیح از آن یک تعهد است برای همه. و حیف و میل کردن آن خلاف دستورات دین مبین اسلام است و واژه منحوس “فقر” در ایران ما معنای ندارد. حفظ آبرو و منزلت هموطنانمان برای گذران معاششان فریضه ای دینی و بر همگان واجب است.
یادمان باشد، که فرهنگ و تمدن غنی سرزمین پارسی در میان دیگر ملل زبان زد عام و خاص بوده و هست و در هیچ جای دنیا به اندازه مردمان نجیب و غیور ایران اصول ناب اخلاقی که با آمیزه های دینی درهم آمیخته از رعایت حقوق بشر تا صلح و دوستی رایج نبوده و گواه این سخن را می توان در آثار مشاهیر و علمای بزرگ  زبان فارسی چون فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی عطار و بایزید بسطامی و پیر هرات خواجه عبدالله انصاری دید. برای حسن ختام سخنم را با یک نمونه از سروده های “لسان الغیب، حافظ” در باب صلح و دوستی و بخشش به پایان می رسانم.
بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشِش:
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کانِ کریم زر بَخشَش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بَخشَش
از صدف یاد گیر نکته حلم
هر که بُرَّد سَرَت گُهر بَخشش 
کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس و الفتست ای دوست
دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد، ز بسکه باغ طبیعت پرز فتنست ای دوست
با آرزوی صلح و دوستی و سلامتی و روزی فراوان برای مردمان ایران زیبایم. بهار دلهایتان خجسته از شکوفه های عشق و امید.

 ایران شدیداً نیاز به احترام و اجرای قوانین دارد

     دکتر حجت بقایی – پژوهشگر و مشاور تحقیق و توسعه 
به عنوان پژوهشگر اجتماعی مدتهاست که خود را کناری کشیده ام و به کارگری مشغولم، دوستان می گویند چرا مسئولیتی قبول نمی کنید و یا چرا نمی نویسید و من ترجیح می دهم ننویسم، چون سلایقم به این سیستم نمی خورد، چون واقعاً سخت است که ببینی و ننویسی، به همین خاطر سعی کردم از خبرنگاری فاصله بگیرم، هرچند گاه این حس نوشتن روح و روانم را قلقلک می دهد.
قبل از نگارش اصل مطلب که بسیار کوتاه است، بر خود واجب می دانم تجربه ای کوتاه از خودم را نقل کنم: حدود شش سال دوندگی کردم تا ثابت کنم که چند تن از مدیران کار خلافی کرده اند و حقوق من و برخی دوستان را ضایع کرده اند و ایشان با آنکه می دانستند آن زمان بنده در شورای صلح و سازش فعالم ولی باز مرا تهدید کردند که دنبالش را نگیرم و حتی مرا توبیخ هم کردند، سالها بعد چند تن از ایشان بازداشت شدند و اتفاقاتی افتاد ولی کسی نیامد بگوید شما گفته بودید و حقوق مادی و معنوی ما رفت که رفت. من همه چیز را فراموش کرده ام و کاری به سیاست و سیاستمدران ندارم و در عرصه های دیگر فعالم ولی به قول معروف خوب است بدانیم که:
با توجه به روند کنونی و با توجه به شواهد و مدارک روند قانون گذاری و اجرای قوانین در کشور به سمت فسادهای گسترده و در جهت منافع عده ای محدود می رود. به نظر می رسد تدوین سیاستهای اصلی کشور به دست سرمایه داران (حامیان پنهان) و صاحبان قدرت و ثروت افتاده است. همین افراد قدرتمند و صاحب نفوذ با دخالت در مجلس و جلب نظر نمایندگان، آنچه را باب میلشان است به تصویب می رسانند، و با هدایت تیم اجرایی به برنامه های خود جامه عمل می پوشانند و از طرف دیگر با تیمهای خبری و تبلیغاتی که دارند به مدیریت اخبار و مهندسی افکار عمومی اقدام می کنند تا جایگاه و عملکرد خود را به بهترین وجه ممکن توجیه کنند.
با توجه به شرایط کنونی و خروجی اجرای قوانین شاهد وخامت اوضاع قانونگذاری و ضعف شدید اجرای قوانین در کشور هستیم که اگر عموم مردم و خصوصاً نخبگانی که قصد خدمت دارند از آن آگاه شوند، می توانند تا حدودی جلوی استثمار بیشتر مردم را بگیرند و این مورد با ریزبینی پژوهشگران محترم و همراهی رسانه ها میسر است.
متأسفانه در تدوین اغلب قوانین علی رغم ظاهر آنها حقوق مردم درنظر گرفته نمی شود، چراکه با بندها و تبصره هایی که به آنها می افزایند راهکارهای مناسب برای استفاده افراد مورد نظر باز می ماند. ظاهراً اهالی مجلس در تصویب قوانین به جای آنکه نظر مردم و یا حداقل مشاورینی از حوزه انتخابیه خود را بپرسند به دنبال راضی نگه داشتن حامیان سیاسی یا مالی خود هستند، و مردم را بیشتر به سمت رشد مصرف گرایی، خرید سهام، و یا اهمیت صادرات و واردات سوق می دهند و طوری وانمود می کنند که مصرف گرایی، سهام بازی و ضرر و زیان در بازار بورس، صادرات و واردات اقلام پیشنهادی آنها، برای رفاه جامعه و پیشرفت کشور لازم است و خدا خواسته چنین اتفاقاتی بیفتد و این مانند قانون نیوتن یک مورد طبیعی است.
سالهاست که این رفتارهای پنهان با همکاری مجلسیان و دولتمردان ادامه دارد ولی این روزها به طور وضوح برای عموم عیان شده است و به خاطر همان سوپاپ اطمینانهایی که سرمایه داران برای خود آماده کرده اند، کسی صدایش در نمی آید و اگر هم موردی باشد سوپاپ کار خودش را می کند و گاهی شنیدن صدای سوت اعتراض طبیعی است. اگر هم اعتراضی باشد آنقدر در مدیریت افکار عمومی حرفه ای هستند که با یک حرف  واقعیت را چنان وارونه کنند که …
به عقیده اساتیدم در علوم اجتماعی و علوم اقتصادی آنها خدمتگزار مردم نیستند پس مجرمند. جرم آنها این است که حقوق چند برابر یک فرد عادی می گیرند که به مردم خدمت کنند ولی با همان حقوق از پشت به مردم خنجر می زنند.
در این مورد نمونه های بسیاری را به چشم دیده و یا در جامعه شنیده ایم. از جمله اینکه هدف ایشان فقط یک چیز است: (انتخاب شدن و خوردن از بیت المال تا آنجا که می توانند….)
اغلب آنها حاضرند افراد را قربانی کنند، مواردی را شاهد بوده ام که حتی به خانواده خود رحم نمی کنند، حتی برای پستهای بسیار کوچک که شاید خیلی ها آن را به حساب نیاورند ولی چه می شود کرد، لنگه کفش در بیابان غنیمت است.
خوب طبیعی است که آنها هم نیاز به تنوع دارند به همین خاطر گاهی به هم حمله می کنند، بد و بیراه می گویند، تهدید می کنند، کنایه می زنند، ایراد می گیرند و بعد . . .
سر فرصت در کنار هم این موارد را بازبینی می کنند تا ببینند چطور می توانند برای راند بعدی موقعیت بهتری ایجاد کنند و این سوپاپ اطمینانی است که خیالشان راحت باشد. من به عنوان یک آدم معمولی به کار خود سرگرمم و نمی توانم نظری بدهم …. 
     توجه: مطلب مندرج صرفاً دیدگاه نویسنده است و رسانه آبتاب در قبال آن هیچ موضعی ندارد.

برای مادران سرزمینم

     به قلم کیومرث ترکاشوند
قلم را در دست میگیرم خواستم توصیفی زیبا ومتفاوت از مادر بنویسم.
مادران، رنج و درد…
مادران، اشک و آه…
مادران، انتظار..!  که هنوز چشمانش به در است برای خبری از آن سرباز وطن که پیکر پاکش در آنسوی خاکریزها بجا مانده است…
مادران، داغدیده در سوگ کودکشان…
مادران، شهیدان خفته در خاک…
مادران، دشت همراه با کوچ رمه در عبور از میان سنگلاخها و رودهای خروشان در بهار…
مادران، مهر در میان قیل و قال زنگ مدرسه…
مادران، بی سنگر در نبرد با ویروسها برای طپش قلبی که ایستاده…
مادران ،سرشار از شور و هیجان شالیزار  که سفره های ما از سخاوت  گرمی دستان آنهاست..
دستانم بی حس شد و انگشتانم لرزید و قلم به آرامی از میان انگشتانم لغزید و افتاد. آنقدراین واژه زیبا ی”مادر” جایگاهش رفیع و بالا بود نه دستانم یاری توصیفش را داشت و نه قلم توان نوشتن!
قلم را با کاغذش کنار‌ گذاشتم از جا بلند شدم. از پنجره اتاقم بیرون را نگاه کردم. برف تمام کوچه را سفید پوش نموده بود. برگشتم و نشستم. در همین حال که به فکر فرورفته بودم با خود می اندیشیدم، آخر با کدام کلمه و یا شعر و روایتی مادر را می توان توصیف کرد؟
که خود واژه “مادر” ذهنم را درگیر کرد… ” م ا د ر ” هرچه بیشتر در این چهار حرف نگاه کردم، بیشتر در ژرفای عمیق جایگاه والای مادر غرق می شدم  و به نتایج جالبی رسیدم:
این سئوال ذهنم را مشغول کرد. راستی چه کسی اولین بار در زبان شیوای قند پارسی این واژه را بکار برده و چقدر بجا و با مسما…‌
به  “م” آن فکر کردم…به سراغ لغتنامه دهخدا رفتم  و با تعجب دیدم در بیشتر زبانهای دنیا این واژه مقدس با “م” شروع می شود.
مام. ماد. مار. (ماد. پهلوی، «ماتر»، «مات » ظاهراً از «ماتا»، حالت فاعلی از «ماتر»، اوستا، «ماتر»، ارمنی دخیل، «متک » (ماده ). هندی باستان، «ماتر»، ارمنی، «مئیر»، کردی، «ماک»، مادک (مادر)، «مادک» افغانی ، «مور»، استی، «ماده»، «مده»، «ماد»، «مد»، بلوچی، «مات»، «ماث»، «ماس» (مادر)، «مادگ».  پرسه ای در اشعار  معماران زبان فارسی زدم:
به رستم چنین گفت گودرز پیر
که تا کرد مادر مرا سیر شیر.
“فردوسی”
که خاقان نژاد است و بدگوهر است
به بالا و دیدار چون مادر است.
“فردوسی “
زمان تا زمان یک ز دیگر جدا
شدندی بر مادر پارسا.
“فردوسی ” 
بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد.
“سعدی “
و هرچه بیشتر در این واژه مقدس فکر میکردم بیشتر به مقام والای مادر پی می بردم. محبت، مهربانی، ماه، مهر، مهرورزی، ملکه، محبوب،……
با ” م ” خداحافظی کردم و به سراغ “الف” واژه مادر رفتم. برای یک لحظه ذهنم متوقف شد! اولین حرف الفبای فارسی و ستو ن خیمه گاه این زبان و کل فرهنگ غنی فارسی یعنی حرف الف ایستاده چون سرو استوار چون قله دماوند و اگر این حرف نبود زبان فارسی مفهومی نداشت… و حالا میدانم که چرا مادر را ستون خانواده میدانند…و به راستی که او قلب خانه و مظهر مهر و عاطفه و عشق احساس، محبت و صفاست و مادری فضیلتی است ملکوتی  برگرفته از عالم قدسی که در وجود انسان خاکی تجلَی مییابد. و در آن صراحت، صداقت، مهرورزی، که در پرورش فرزند از تمام زمینه ها و امکانات شخصی  می گذرد و از شیره جانش آن را تکامل دهد. بعد از آن نیز تمام عمر خوشبختی و آرمش آن فرزند دغدغه اش می شود. تمام حقیقت زندگی مادر عشق ورزیدن، دوست داشتن و فداکاری است…
و در میان تمام توصیفات زیبای که از این  فرشته آسمانی نوشته اند و گفته اند زیباتر از این کلام  پیامبر اکرم (ص) نیافتم: “بهشت زیر پای مادران است” 
 و بعد ازاین تعبیر زیبا هرچه بگویم و بنویسم چون برف است و آفتاب تموز…
پس سخن کوتاه کرده و زبان در حلقوم کشم که من نه آنم که بتوانم مادر را تعریف کنم؛ پس همان به که درپایش زانو زنم و خاک پایش را توتیا کرده و بر چشمانم مالم…. 
قدردان مادران شجاع سرزمینم هستم و سلامتی رزق وجود نازنینشان باد..

محسن رنانی: هیچ‌چیز در کشور سر جایش نیست؛ بی‌ثباتی در همه حوزه‌ها موج می‌زند؛ قصد افق‌گشایی هم که وجود ندارد

محسن رنانی عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان، در پاسخی به درخواست مرکز پژوهش‌های مجلس در مورد پیشنهاد همکاری برای تدوین سند هفتم چشم‌انداز نوشت: وقتی هیچ‌چیز در کشور سر جایش نیست و بی‌ثباتی در همه حوزه‌ها موج می‌زند و چشم‌انداز باثباتی در برابر کشور نیست و هیچ قصد افق‌گشایی هم ندارد، و وقتی تقریباً می‌توان پیش‌بینی کرد که ما در ماه‌های آینده هم با اعتراضات سیاسی و اجتماعی جدید روبه‌رو هستیم و هم با درهم‌ریزی‌های شدید اقتصادی، در چنین شرایطی برنامه توسعه نوشتن چه مفهومی دارد؟

محسن رنانی عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان، در پاسخ به درخواست مرکز پژوهش‌های مجلس برای همکاری در جهت تدوین سند هفتم چشم‌انداز می گوید که بدون گشایش و اصلاحات، هر گونه برنامه ریزی محکوم به شکست است.

جناب بنی‌طبا و دوستان عزیز مرکز پژوهش‌های مجلس
سلام بر شما

من به‌حکم دوره‌ای حضور در آن مرکز، نوعی بستگی عاطفی و عِرق سازمانی به آن مرکز دارم، بنابراین واقعاً دلم می‌خواهد کمک کنم؛ اما آنچه شما اکنون از من انتظار دارید کاری عبث است، هم برای شما و هم برای من.

اولاً پیش‌نویسی که تیم آقای قالیباف برای برنامه هفتم نوشته است را دیده‌ام؛ دوباره تمام خوبی‌های عالم را در این پیش‌نویس خواسته‌اند، بدون توجه به امکانات بالفعل و نیز وضعیت بحرانی کشور. این یعنی شکست.

دولت هم که دارد کار خودش را می‌کند و برنامه‌اش را می‌نویسد. نمی‌دانم مرکز پژوهش‌ها در این وسط قرار است چه کند؟ آیا می‌خواهد سند دیگری بنویسد؟ که بی‌معنی است؛ چون سند هر برنامه را باید مجری (دولت) بنویسد.

قاعدتاً شما باید روی سند ارائه‌شده به مجلس کار کنید؛ بنابراین الآن فقط می‌توانید نظرات افراد را به‌صورت کلی در مورد مسائل کشور جمع کنید تا در زمان بررسی برنامه از آن نظرات استفاده کنید و نه بیشتر.

اما نظرات من:
من نظراتم را در ۹ مقاله درباره برنامه‌ریزی در ایران که قبلاً برای شما ارسال شده، بیان کرده‌ام؛ اما چون اصرار بود پیشنهادهای مشخصی برای برنامه هفتم بدهم، لازم دیدم توضیحات زیر را عرض کنم:

اصولاً برنامه توسعه سندی است برای «ارتقاء جامعه از یک وضعیت تعادلی سطح پایین به یک وضعیت تعالی سطح بالاتر»؛ بنابراین برنامه فقط در شرایطی معنی می‌دهد که وضعیت عمومیِ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی پایدار است و چشم‌انداز باثباتی در برابر کشور است و افق آینده، اطمینان‌بخش و امیدبخش است.

وقتی هیچ‌چیز در کشور سر جایش نیست و بی‌ثباتی در همه حوزه‌ها موج می‌زند و چشم‌انداز باثباتی در برابر کشور نیست و هیچ قصد افق‌گشایی هم ندارد، و وقتی تقریباً می‌توان پیش‌بینی کرد که ما در ماه‌های آینده هم با اعتراضات سیاسی و اجتماعی جدید روبه‌رو هستیم و هم با درهم‌ریزی‌های شدید اقتصادی، در چنین شرایطی برنامه توسعه نوشتن چه مفهومی دارد؟

الآن اگر نهادی مثل مرکز پژوهش‌ها می‌خواهد کاری برای کشور بکند، باید سند خروج از بحران، سند تثبیت شرایط عمومی کشور، سند افق گشایی و سند تحول یا چیزی نظیر این‌ها را بنویسد.

لطفاً سلام مرا به عزیزان بالادستی در مرکز برسانید و بگویید اگر می‌خواهید خدمتی به ایران بکنید، سندی منتشر کنید که در آن به نظام سیاسی اعلام کنید تا تحقق برخی شرایط (آن شرایط را فهرست کنید)، امکان برنامه‌ریزی در ایران منتفی است و بگویید در چنین شرایطی، تدوین و تصویب برنامه یک «آیین صوری و تشریفاتی بوروکراتیک» است که هیچ اثر واقعی بر کشور ندارد و برعکس بخش زیادی از انرژی و منابع کشور را در مسیرهای مختلف و احتمالاً غیرضروری هدر می‌دهد.

اگر شما می‌توانید اثری بگذارید، سندی بنویسید و توصیه کنید که دولت یک تنفس دوساله به برنامه بدهد و برای این دو سال، حل‌وفصل چند بحران اصلی کشور را در اولویت اول خود قرار دهد و بقیه حوزه‌ها را بگذارد به روال کنونی پیش برود.

خلاصه الآن فصل برنامه‌ریزی نیست و اگر بهترین برنامه‌ها و توصیه‌ها و تبصره‌ها و سیاست‌ها هم تصویب شود، نه شرایط کشور اجازه می‌دهد، نه منابع مالی پایدار است، نه مجری (دولت) انسجام فکری و سازمانی کافی برای تحقق آنها را دارد.

ما اکنون به برنامه‌هایی برای «اعتمادبخشی»، «امیدآفرینی»، «باثبات‌سازی»، «عادی‌سازی»، «افق‌گشایی»، «عقلانی‌سازی حکمرانی»، «هم‌شنوی»، «انسجام‌بخشی» و… نیاز داریم. بدون این‌ها، برنامه توسعه معنی نمی‌دهد و قطعاً شکست می‌خورد و شکست برنامه‌های قبلی هم به همین علت بوده است. در یک‌کلام، امروز سرمایه اجتماعی در پایین‌ترین وضعیت چهل سال گذشته است و بدون سرمایه اجتماعی، برنامه‌ها حتماً شکست می‌خورد؛ چون برنامه باید «باورپذیر» باشد و وقتی سرمایه اجتماعی پایین است، عدم باورپذیری برنامه‌ها، خودش عامل شکست برنامه می‌شود. حتی نیازی به تحریم و جهش دلار هم ندارد.

      توجه: مطلب مندرج صرفاً دیدگاه نویسنده است و رسانه آبتاب در قبال آن هیچ موضعی ندارد.

برای دانش آموزان سرزمینم

     نویسنده: کیومرث ترکاشوند

سخنم را با جمله ای از «گاندی» رهبر فقید هند نوین شروع میکنم. او در زمانی که هند را از زیر سلطه انگلستان آزاد کرد، به مردم هند گفت: “اگر برای یک سال می خواهید پیشرفت کنید گندم بکارید، اگر برای ده سال می خواهید پیشرفت کنید درخت گردو کشت کنید؛ ولی اگر میخواهید کشور هند پله های توسعه را طی کند بایستی اولویت اول آموزش و پرورش باشد.

           پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):

و امروز نتیجه آن سخن گاندی را به روشنی می توان در این کشور پهناور که پرجمعیت ترین کشور دنیا بعد از چین می باشد را دید. کشوری با بیش از ۸۰۰ عقیده وایدئولوژی که بهره کمی از انرژیهای فسیلی برده که زیر بنای صنعت می باشد- دید. هند  به پشتوانه یک نظام مدرن آموزشی توانسته در میان کشورهای صنعتی جایگاهی پیدا کند و با ذکر یک نمونه از برنامه های آموزشی در این کشور پرسه ای در نظام آموزشی کشورمان میزنیم. در کشور هند از همان سال اول ابتدایی دانش آموزان در کنار زبان مادری زبان علمی و بین المللی انگلیسی را فرا میگیرند.”تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.”
برپا ….
بفرمایید، بنشینید. سلام صبح زیبایتان بخیر امیدوارم حال همگی خوب باشه. من “ترکاشوند” معلم ادبیات فارسی شما هستم. زنگ دوم من معلم ریاضی شما هستم. زنگ سوم من معلم علوم شما هستم. من معلم دینی، جفرافی، تاریخ، فیزیک، شیمی، هندسه و …… شما هستم.
فرزندان سرزمینم: ما معلمان؛ صدای شما را شنیدیم. بغض های در گلو مانده اتان، گلویمان را فشرد و با چشمان خود جوانان ایرانمان را دیدیم که بعداز سالها تحصیل و اخذ مدارج بالای دانشگاهی راننده اسنپ و پادوی بنگاه های معاملاتی املاک و گارسن رستورانهای کشورهای غربی شدن.
آرزوهای برباد رفته شماها را که در زنگ انشای می خواندید را دیدم که چگونه باد فنا شد و در هیاهوی دغدغه یک لقمه نان گم شدن.
و امروز بعد از گذشت بیش از ۳۰ سال از آن سالها آمده ام تا درسهایی را که تدریس نکردم و حرفهایی که نگفتم و کارهای که انجام ندادم را برایتان بگویم. امیدوارم مرا ببخشید. من بی تفصیرم، اگر فرصتی بود بیشتر می گویم.
ماشین نظام آموزشی ما فرسوده شده. این ماشین سالهاست که از استانداردهای جهانی جامانده است. نخبگانش پیاده و در مرزهای غربت آواره شدند. مرا ببخش که برایت از شهیدان همت و چیت سازیان و عباس دوران،و رسول زرین که صدام برای سرشان جایزه تعیین کرده بود! نگفتم…
هر وقت آمدم تا از مشاهیر سرزمینت که در شهرهای آنسوی آبها مجسمه اشان در ورودی مراکز علمی نماد دانش و تمدن ایران است و کلامشان به زبانهای زنده دنیا در سر در دانشگاها و سازمان ملل پیام صلح و دوستی و همدلیست برای جهانیان بگویم، زنگ پایان کلاس را زدند!
باور کنید، اگر فرصتی به من میدادند تا کتابی بنام “عبور از اروند” را بنویسم و آن را به کتابهای درسیتان اضافه میکردند تا بدانید که وقتی در زمستان ۱۳۶۴ ایران شهر استراتژیک “فاو” عراق را تصرف ‌کرد، یکی از خبرگزاریهای مهم فرانسه نوشت: “ایران یکی از بزرگترین و محکم ترین استحکامات جنگی دنیا را که حتی در طول جنگ جهانی دوم هم نظیرش وجود نداشته است را در هم شکست.”

امروز؛ بجای سیاه کردن دیوارهای شهر شما دانش آموزان باشوق و عشق ورزیدن به قهرمانان کشورت رشادتهای آن غواصان شهیدم را که با دستان بسته و زنده و دسته جمعی به دست دشمنان دیروز در خاک آرمیدند را به تصویر می کشیدید.
فرزندانم: امروز هم همان دشمنان که برادران شیعه ما را بر علیه ما مسلح کردند، این بار در یک آرایش نظامی متفاوت وارد میدان شده اند. دیروز آنها را در آنسوی خاکریزها با لباس نظامی و سلاح بر دست میدیدیم، اما امروز به شکلهای دیگر و پیچیده حتی وارد مدارس شده تا جایی که با روپوش و لباس فرم مدرسه ات در جایگاه یک همکلاسی در کنارت نشسته اند، پس باید با تکیه بر عرق وطن دوستی برای مقابله با این دشمن نوظهور بجای دلخوش کردن به داشتن موشک و بمب و ماشین جنگی، خود را به فناوریهای مدرن روزتجهیز کنید. سواد رسانه ای خود را بالا ببرید تا خدای نکرده بازیچه عروسک گردانهای معاند فضای مجازی نشوید.
دانش آموزان خوبم، آنجا که باید جانفشانیها و شهامت وشجاعت خلبان شهید عباس دوران و بابایی را فیلمش را می ساختیم، جایش را اخبار قتل خاشقچی گرفت! و ایمان دارم اگر بجای آن کتابهای که بجز هدر دادن بودجه و وقت ثمره ای نداشت از تاریخ سرزمینم و هشت سال ایستادگی در مقابل متجاوزان غربی به رهبری صدام میگفتم و در کلاس با آمار دقیقی از شهیدان خفته در خاک وطنم درس را شروع میکردم حال معنای “امنیت و استقلال و تمامیت ارضی سرزمینت” را میدانستی..
شاگردانم: وقت کلاس رو به اتمام است.
من نیز مانند شما از سخنان تکراری و عمل نشده خسته ام و در این چند دقیقه مانده به زنگ، از شما میخواهم؛ برای آخرین تدریس به دقت به حرفهایم گوش کنید: “فقط به نیمه خالی لیوان نگاه نکنید. میدانم که حرف زیاد دارید. از وعده های که دادند و فراموش شد،اما هنوز آسمان، فکر، هوا، مال توست و خدایی که بر همه چیز ناظر است؛ پس چهره زیبایت را از غم فروبسته مکن و امید و آروزهایت را پر بده و بجای پرسه زدن در دنیای ضد ونقیض فضای آلوده مجازی؛ زیبایهای سرزمینت را ببین. دستاوردهای کشورت را بیاد آر و برای ساختن وطنت گامهایت را استوار بردار و فراموش نکن که آینده از آن توست. این خانه، خانه توست. این خاک گهرخیز آباد نمی شود مگر با دستان تو. به امید روزهای خوش و ایرانی آباد برای همه.”

دیگر کسی مثل قبل نخواهد بود / حرکت‌های راهبردی اصلاحی از همین لحظه باید آغاز شود

علی ربیعی، وزیر پیشین کار

پیش‌تر نوشته بودم اعتراضات خیابانی بالاخره در جایی فروکش می‌کنند، اما ذهنیت و علل اعتراض باقی می‌ماند که با هر اثر پروانه‌ای می‌تواند تکرار شود.

نوشتم؛ در این میان، سه نکته نگران کننده نیز وجود دارد: علت‌یابی بحران مثل همیشه به یک مناقشه در سیاست داخلی تبدیل شده و احتمالا رسانه‌ها و تریبونهای رسمی، انگشت اتهام به سمت گروه‌های سیاسی اصلاح‌طلب یا به تعبیرجدیدشان «مسبب وضع موجود» و…‌ نشانه‌گیری می‌کنند و ماجرا به نوعی خاتمه یافته تلقی می‌شود. دوم تحلیل نادرست و نگرانی سوم هم عدم اصلاح و تداوم سیاست‌های گذشته به گونه‌ای که امور بر روال سابق جریان می یابد.

با این وصف، گام اول فهم و درک مسئله می‌باشد. پدیده رخ‌داده در این ماه‌ها به‌هیچ‌وجه تک‌علّی نبوده و ترکیبی از عللی همچون فقر، سقوط طبقه متوسط به پایین، قرار گرفتن سه دهک در فقر مطلق، ارزش‌های فردی و نسلی تغییر یافته، زنان خواهان ابراز وجود و در مجموع جامعه‌ای ناامید از حضور در جامعه جهانی و بسته شدن روزنه تغییرخواهی‌های رفتاری از طریق صندوق‌ها است. تجارب نشان می‌دهد معمولاً تفکیک عارضه از بیماری صورت نمی‌گیرد و در حالتی دیگر این سنتی که سیاست‌گذار با احاله پدیده به عوامل بیرونی به دنبال آسودگی خاطر و گام ننهادن در مسیر دشوار اصلاح‌گری است.

هرچند نویسنده معتقد است که عوامل خارجی همواره به عنوان عنصری سوءاستفاده‌گر در تمامی رخ‌دادهای سیاسی_اجتماعی ایران حضور داشته و دارد اما در صورت فقدان زمینه‌ها، حضور جامعه‌ای بانشاط و دولتی با سرمایه اجتماعی بالا، هیچ‌گاه امکان عمل نمی‌یابد.

به نظر من، حرکت‌های راهبردی اصلاحی از همین لحظه باید آغاز شود. بر این اساس، گام اول، سپردن ریشه‌یابی و تبیین مسئله توسط نهادهای علمی مورد وثوق جامعه است. نتایج این مطالعات می‌تواند حرکت گام دوم را رقم بزند.

بر پایه مطالعات صورت گرفته و نتایج آن، اصلاحات در عرصه‌های سیاسی _ایجاد روزنه‌های امید به کنش تغییر از طریق صندوق_، ایجاد فصل مشترک با ارزش‌های نسل‌های جدید در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی، گسترش فعالیت نهادهای میانجی و سازمان‌های مردم نهاد ضروری است. یکی از مهم‌ترین این سیاست‌ها مربوط به حوزه فضای مجازی است. هرگونه تصمیم غلط بدون تردید، بیکاری و واکنش‌ گسترده به همراه خواهد داشت.

          پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):

در گام سوم تجدید نظر در سیاست‌های رسانه‌ای، بازکردن فضای گفتگو و عدم فشار به رسانه‌های تبیین‌گر که رسالت میان‌داری را دنبال می‌کنند، امری اجتناب‌ناپذیر است. بازگرداندن اعتماد مردم به رسانه‌های داخلی می‌تواند تفاهم بر سر خواسته‌های واقعی مردم را ممکن کند. به نظر من آنانی که در این سال‌ها با پیروی از سیاست‌های تک‌صدایی و راندن رسانه‌های مستقل به حاشیه مقصران اصلی در قربانی‌سازی ذهنیت جامعه توسط بدخواهان ایران هستند.

متأسفانه علائم حاکی از آن است که در میانه‌ی بحران بیان برخی اظهارات خام و نپخته توسط برخی از دولتی‌ها _که دنبال مقصریابی‌های واهی و کودکانه هستند_ و همچنین صاحبان تریبون‌های رسمی با اعلامیه‌های تحریک کننده نشانگر عدم درک موضوع و گفتگو است.

مطالعات و تجارب نشان می‌دهد پس از بحران‌ها، هیچ کدام از عوامل و کنش‌گران درون بحران همانند پیش از بحران نخواهند بود. ما با جامعه‌ و نسل‌های تغییریافته‌ای که این روزها را در حافظه خود جای داده‌اند، افرادی که به جریان اعتراض نپیوستند اما این دوران بر آنها آثار روانی داشته است.

نهادهای درگیر مانند دانشگاه و علم، آموزش و پرورش، هنر و ورزش، نهادهای اقتصادی و حتی نهادهای امنیتی و ساختارهای تصمیم‌گیر متاثر از این شرایط هستند. به تعبیری پس از بحران، هیچ‌کس مثل قبل نیست. حداقل در ساحت اذهان، این دگرگونی‌ها پدید آمده‌ و شکل گرفته‌اند.

چنانچه سیاست‌گذاری و حکمرانی بر همان مناط سابق باشد، این‌بار هم دو ساختار سیاست‌گذار و ذهن جامعه تعارض جدیدی را تجربه خواهند کرد. باید با هوشمندی به سمت تغییراتی آرام‌بخش، ثبات‌ساز و پیش‌رونده حرکت کنیم.

     منبع: جماران