اجتماعی
زن ۲۶ ساله؛ لیسانسِ کامپیوتر: ۱۴۰ میلیون تومان برای اجاره رحمم در نظر گرفتهام
نفر دوم ۲۶ ساله است و در شیراز زندگی میکند. او لیسانس کامپیوتر دارد. این زن نیز میگوید: “سابقه اهدای تخمک داشتم، اما رحم نه. همسرم حدود یک سال است که در زندان بهسر میبرد. در مخارج خودم و پسرم ماندهام برای همین تصمیم گرفتم هم یکی دیگر را به آرزویی که دارد برسانم هم خودمان به پولی که میخواهیم. ۱۴۰ میلیون تومان برای اجاره رحمم در نظر گرفتم. کمتر نمیتوانم، چون مشکلم حل نمیشود.”
مترو خوابی؛ سیاه نمایی یا تلنگر؟
سراغش میروم که همکلامش شوم، بالای سرش میایستم. خواب است. دهان بیدندانش پف و از باد خالی میشود. نزدیکش که میشوم چشمهایش را سریع باز میکند. انگار میترسد. وقتی زنی را بالای سرش میبیند میخندد… آرام و بیجان از روی زمین و سنگ سرد بلند میشود.
کسی چه میداند شاید یاد مادر، همسر، خواهر یا حتی دخترش افتاده است. یا حتی برای لحظهای او را به یاد آنها انداخته باشم. حال و احوالش را میپرسم که میگوید: «خانم چه شده که حال یکلاقبایی مثل من را میپرسید؟» میگویم: «خبرنگارم» میخندد که دیگر بدتر. مگر خبرنگارها سراغ کارتنخوابها هم میآیند؟
«فکر کنم حوالی ساعت شش صبح بود. ساعت دقیق را که نمیدانم. چون همین ساعتها مترو باز میشود. خداوکیلی ما را بیجا و مکان نکنی. بعد از پارک و خیابان تنها امیدمان اینجاست. اینجا تنها جای امن من است که مسافران همیشه تشر میزنند یا مأموران را خبر میکنند. بارها هم مأمور مترو بیرونم کرده، اما من دوباره برگشتم تا شاید چند دقیقه بخوابم. مدتی است که مأمور مترو هم سراغم نمیآید. فکر کنم بیخیال شده یا دلش به حالم سوخته است. (میخندد) حالا که مأمور مترو نمیآید، خبرنگار آمده است… اینجا رانندههای تاکسی و دستفروشها آنقدر برای مسافر و فروش بیشتر داد میزنند که خواب را زهرمارم میکنند…! یک نفر دیگر هم تا چند شب پیش همینجا میآمد و یک ساعتی از خواب بیهوش میشد، اما نمیدانم چرا دیگر نیامد…».
به او اطمینان میدهم که خطری برایش ندارم، تا اینکه از هزاران مشکل و درد حرف میزند. از اعتیادی میگوید که وقتی دچارش شد، دار و ندار و زندگیاش را هم دود کرد. از زنش میگوید که وقتی زندان بود، غیابی طلاق گرفت و حالا هیچ خبری از او ندارد، دلش نمیخواهد شبها در مراکز شهرداری بخوابد، اما بارها او را به گرمخانه تحویل دادهاند و فردای آن روز باز به مرکز نرفته و خودش را بهسختی از گشتهای شهرداری مخفی کرده است…!
درددلهایش زیاد است و من نمیخواهم بیش از این از گذشتهاش بگوید، بدخواب شود یا خاطرههای تلخ و شیرینش تداعی شود. این کلمات را که کنار هم میچینم، با خودم میگویم کاش با روایت این جملات و خواندنشان توسط مسئولان شهری، جای خواب موقت و محدود این افراد بیخانمان و بیسرپناه در گوشه و کنار ورودی ایستگاههای مترو ممنوع نشود. اما سرتیتر و خبرهای دیماه سال گذشته مثل زیرنویس فیلمها از ذهنم رد میشوند.
مانورهای رسانهای و خبرهای فضای مجازی بعد از افشای اتوبوس (بیآرتی) خوابی میان افراد بیخانمان، معتادان متهاجر، کارگران فصلی و … همراه با آمارهای ضدونقیض آنها از سوی نیروی انتظامی، ستاد مبارزه با مواد مخدر، بهزیستی، شهرداری و مراکزشان (مددسراها، مراکز ماده ۱۶، گرمخانهها) ذهنم را مشغول میکند.
هوا سرد شده، سوز دارد و هرسال با سرمای هوا روایتی تازه و تلخ رسانهای میشود؛ یک سال از گورخوابی گفته و تصاویرشان رسانهای میشود، سال دیگری زیر پل خوابی، ماشینخوابی، اتوبوسخوابی، کانالخوابی و… به روایتهایی تلخ برای فصول سرد سال اضافه میشوند.
حالا هم ممکن است پدیده دیگری از کارتنخوابی در تهران یا شهرهای دیگری آغاز شده باشد که هنوز در رسانهها و میان افکار عمومی در فضای مجازی افشا نشده باشد. یادمان هست که زمزمه استفاده از حسینیهها، صحن و شبستان مساجد برای افراد بیخانمان و کارتنخواب یکی از راهکارهای مطرحشده بعد از افشای وجود بیآرتیخوابی در تهران بود که چوب مخالفت و انتقاد روی آن زده شد.
بهجز مصلایی در اصفهان، درهای دیگری از این اماکن در تهران و شهرهای دیگر به روی افراد فقیر، بیخانمان و کارتنخواب باز نشد و پرونده نیمهگشوده آن خیلی زود در تمام شهرها مسکوت ماند. همچنان وضعیت اسکان موقت افراد بیخانمان در استانهای دیگر نامشخص است و برنامههای پایتخت به دلیل اعمال فشار رسانهها در این حوزه تا حدودی شفافتر است، اگرچه هنوز بیخانمانها یا افراد دارای اعتیادی هستند که شبهای سرد را در خیابان سپری میکنند و نمیخواهند به مراکز ماده ۱۶ و حتی مددسراهای شهرداری بروند. با آنکه برای اسکان چندساعته افراد بیخانمان در حرم امام خمینی نیز موافقت شده بود، اما در عمل اتفاقی هم در این حوزه رخ نداد.
بر کسی پوشیده نیست که اتوبوسخوابی همچنان در شهر رواج دارد، اما مسئولان شهری همراه با تبلیغ از افزایش ظرفیت و تعداد گشتهای حامی شهر در تهران اصرار دارند که تدارک اتوبوسهای گرم برای بیخانمانها با معضلی به نام اتوبوسخوابی متفاوت است.
انگار شنیدن خبر اتوبوسخوابی از شنیدن خبرهایی مثل، سوختن دو کارگر در آتش (پنجم آذر ۱۳۹۰) یا مرگ ناگوار دو کارتنخواب زیر بتون (۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶)، یخزدن دو کارتنخواب در سرما (۲۸ آذر ۱۴۰۰) و خبرهای تلخ دیگری که ممکن است به دلیل مجهولبودن هویت افراد بیخانمان، رسانهای نشده باشد، خوشایندتر است.
بههرحال سقفی از آهن و فضای گرم چندساعتهای تدارک دیده شده تا این روزها بیخانمانها یخ نزنند، اما کاش هرگز آنقدر گوشهایمان از اخبار تلخ پر نشود که در مقابل شنیدنشان میان بد و بدتر، یکی را انتخاب کنیم…!
منبع: شرق
۲۰ نکته دربارۀ آمار تکاندهندۀ مهاجرت ایرانیان
مهرداد خدیر- خبر «مهاجرت نزدیک به ۳ میلیون ایرانی ظرف یک سال گذشته» آماری نیست که یک سازمان بینالمللی اعلام کرده باشد تا سخنگوی وزارت امور خارجه پشت تریبون قرار بگیرد و طبق معمول بگوید: “تکذیب میکنم” یا رسانۀ منتشر کنندۀ آن به سیاهنمایی متهم شود.
«دو میلیون و هشتصد هزار نفر» یعنی بیش از جمعیت برخی از کشورهای حاشیۀ خلیج فارس؛ عددی چندان تکاندهنده و خوفناک که حتی نمیتوان به حساب استقبال از توصیۀ خانم زینب ابوطالبی در تلویزیون گذاشت که گفته بود «هر که دوست ندارد از این مملکت برود.»
این آمار را روزنامه جوان اعلام کرده که به انتساب یا ارتباط با یکی از قدرتمندترین نهادها شهرت دارد و طبعاً انگ ضد انقلاب یا تأثیرپذیری از شایعهسازی دشمنان بر آن نمیچسبد.
بخشهای دیگر گزارش البته حیرتآورتر است: در یک سال گذشته ۱۶۰ متخصص قلب مهاجرت کردهاند. این یعنی چند میلیون دانشآموز طی ۱۲ سال درس میخوانند و بخشی از آنها وارد دانشگاه میشوند و باز تنها درصدی از آنها در رشتههای پزشکی تحصیل میکنند و در نهایت درصدی از آنها موفق به کسب تخصصهایی چون قلب و عروق میشوند و از این رو مهاجرت ۱۶۰ متخصص قلب را میتوان معادل ثمره و چکیده ۵۰۰۰ سال تربیت نیروی متخصص در یک بازه زمانی طولانی دانست. (هر یک ۳۰ تا ۳۲ سال).
داستان پزشکی البته محدود به این نیست. در گزارش آمده ۳۰ هزار کادر درمان از دانشگاههای علوم پزشکی نداشتن سوء پیشینه خواستهاند و مقصد غالب آنان هم کشور عمان بوده است. این را هم اضافه کردهاند که ۳۷ درصد رتبههای برتر کنکور و المپیادها از کشور مهاجرت میکنند.
هر چند نیاز است توضیح داده شود این تعداد از چه طریقی رفتهاند و آیا واقعا در یک سال رخ داده یا اشتباه است (و مانند آن “۵۵ هزار میلیارد دلار” از سر بیدقتی و ناآشنایی گفته نشده باشد) اما چنانچه همین عدد درست باشد به خوبی گویای واقعیتی است که نه با آنچه ابراهیم رییسی حرکت شتابان قطار پیشرفت توصیف میکند سازگار است نه با ادعای مقامات دولتی دایر بر «مهاجرت معکوس یا بازگشت نخبگان». در چرایی دلایل یا انگیزه های مهاجرت خاصه کوچ متخصصان و نخبگان این ۲۰ فقره را میتوان برشمرد:
پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):
۱. احساس تبعیض/ بر خلاف ادعای عدالت از بام تا شام احساس غالب این است که تبعیض است که بیداد میکند. درآمد پزشک در یک کشور توسعهیافته هرگز ۱۰۰ برابر دیگر اعضای کادر درمان (شامل پزشکان کم درآمد) نیست و پزشک غیرسهام دار یا پرستاری که از این تبعیض رنج میبرد در حالی که تخصصهای مختلف را کسب کرده تصمیم میگیرد با مهاجرت به کشوری چون عمان دستمزد بالاتر و متناسبی دریافت کند و منزلت بیشتری داشته باشد. ضمن این که در آن دیار هم کافی است کمی صرفهجویی کند تا با پسانداز پول خود با توجه به افزایش مستمر نرخ ارز در صورت بازگشت احتمالی سرمایهگذاری هم انجام دهد.
۲. تفکیک شهروندان/ تقسیم جامعه به خودی و غیر خودی و انتخاب مدیران ارشد از دانش آموختگان چند نهاد آموزشی خاص این احساس را در برخی ایجاد کرده که انگار در جامعهای درگیر تبعیض نژادی زندگی میکنند و آنان به مثابه شهروندانی سیاه پوستاند که نسبت به سفیدپوستان شهروند درجه دو به حساب میآیند! چمدانها را میبندند و به جایی میروند که این حس را نداشته باشند تا اگر هم به چشم شهروند درجه دو به آنها نگاه شود دستکم از جنبه های دیگر احساس رضایت کنند.
۳. آموزش و پرورش/ یکی از دلایل مهاجرت، نجات فرزندان از این ساختار فرسوده آموزش و پرورش است که به جای مهارتآموزی بر القای آموزههای ایدیولوژیک اصرار دارند. طرفه این که ثمرۀ آن را هم دارند میبینند ولی دستبردار نیستند. از دوستی که امکانات مالی مناسبی هم دارد دلیل مهاجرت را پرسیدم و گفت: در آنجا بچهها در مدرسه در ریل مشخصی قرار میگیرند و در پایان دیگر دغدغه نداری که چه کنی و چه کنند. چون در مدرسه استعدادشان کشف میشود و اگر هم استعداد ویژهای هم نداشته باشند خانواده زحمت بیدلیل متحمل نمیشود و به خودشان و بچه فشار وارد نمیکنند.
۴. نگاه فرامرزی/ حس وطندوستی در نسل کنونی رو به نزول و تزلزل است و نه الزاما در تقابل که بیشتر جهانی و فرامرزی میاندیشد. فضای مجازی مرزها را از بین برداشته و جستوجوی لذت و رفاه را عیب و عار نمیدانند و فرزندان هم فشار میآورند تا مهاجرت صورت پذیرد. خاصه اگر صابون تحقیر گشت ارشاد یا نگهبان دم در اداره و دانشگاه به تن شان خورده باشد. (در پی اتفاقات اخیر البته گشت ارشاد البته برچیده شده بی آن که معلوم شود چرا راه انداختند و با کدام دستور جمع شده هر چند از اصل برچیدن این ماسین تولید نفرت باید استقبال کرد).
۵. مسابقه و مقایسه/در باور برخی یکی از راههای فرار از مسابقه و مقایسه که در ایران جاری است رفتن است. تا اینجا هستند مدام در معرض مسابقه و مقایسهاند. مثلا کافی است خواهر همسر شخص با فرد پولداری ازدواج کند تا یک عمر با باجناق خود مقایسه و حتی تحقیر شود! مقایسه و مسابقه، زندگی کثیری از ایرانیان را تباه یا سیاه کرده و میخواهند به جایی بروند که خبری از این مسابقه و مقایسه نباشد.
این هم تا اندازهای جدای فرهنگ عمومی محصول آموزش و پرورش کهنه و پوسیدهای است که مدام بچهها را با هم مقایسه میکند. چرا فلانی چنان است و تو چنینی و چرا او اول است و تو پنجم. از این رو میپندارند باید رفت تا از این قیاس خلاص شد. کافی است به سردر مدارس غیرانتفاعی و دولتی نگاه کنید تا ببینید دانش آموزان کدام یک در بهترین دانشگاهها پذیرفته شدهاند. شاید میروند تا از این تبعیض آزاردهنده خلاص شوند.
۶. خاک ورنج/ آدمیان رنجی را که از آن خود بدانند تحمل میکنند. ولی به تعبیر شاملو خیلیها حس میکنند بر خاکی نشستهاند که از آنِ آنان نیست و از رنجی خستهاند که باز از آن آنان نیست. اگر قرار باشد خاک از آن تو نباشد چرا در این خاک بمانی تا بمیری. سعدی میگوید: سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است شریف/ نتوان مُرد به خواری که اینجا زادم ( یا سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح/ نتوان مرد به سختی…)
۷. بیم سقوط/ رشد اقتصادی صفر در یک دهه یعنی حجم اقتصاد بزرگتر نشده و منفی هم که روشن است یعنی کوچک شده. وقتی اقتصادی بزرگ نمیشود اما قلیلی صاحب امکانات بیشتر میشوند یعنی از جیب دیگران به آنان رسیده است و اینگونه است که در ۱۰ سال اخیر طبقه متوسط لاغر شده و کثیری به طبقۀ فرودست درغلتیده و قلیلی به بالا رفتهاند و مهاجرت تدبیری است برای جلوگیری از سقوط. وقتی هر سال محله به محله به خاطر افزایش کرایه خانه به پایین سقوط میکنی میروی تا این روند متوقف یا کند شود.
۸. تبدیل به ریال در داخل/ هر چند ایرانیان در زمره معدود مردمانی هستند که پول درآمد کار خود در کشور بیگانه را به میهن و برای خانواده نمیفرستند اما با افزایش تصاعدی قیمت دلار و یورو یا کاهش ارزش پول ملی در نرخ برابری با اسعار خارجی امید به یافتن کار در کشور خارجی در ازای دستمزد کمتر و تبدیل آن به ریال در کشور خود بالاتر رفته است و چه بسا مهاجران، جوانانی باشند که میخواهند آینده ای را در ایران برای خود بسازند چرا که در این کشور پول حرف اول را میزند و کافی است بتوانند اندوختهای را به ملک و طلا و ارز تبدیل کنند تا خاطرشان از آینده آسوده باشد. یعنی برخی میروند تا با پول باارزش برگردند.
۹. ناشکوفایی/ جامعه ایران به دو دلیل درگیر افسردگی است. یکی به خاطر پمپاژ مستمر اندوه و غلبۀ فرهنگ مرگ و ترویج آن در رسانههای رسمی و دیگری احساس ناشکوفایی در بخش قابل توجهی از مردم. جوانی که دوست دارد فرماندار و نماینده مجلس شود هیچ مسیری پیشرو نمیبیند مگر آن که جذب نهادهای نظامی یا امنیتی یا دانشجو و فارغ التحصیل دانشگاه امام صادق شود و بیم دارد با عضویت در احزاب نصفه و نیمه گرفتار هم بشود. دیگری دوست دارد هنر خود را بروز دهد و سومی ایدههایی دارد. اما احساس میکنند مجال شکوفایی برایشان نیست. در این ساختار آغشته به ریا هر چه وفادارتر یا خاکسارتر یا هم سوترباشی بیشتر شکوفا میشوی! پس، هدف برخی از مهاجرت، تنها شاد زیستن و شکوفایی است. دریغا اگر این آرزو در سرزمینی دیگر هم محقق نشود که حاصل جز سرخوردگی نیست.
۱۰. مرغ همسایه غاز است!/ دلیل پارهای مهاجرتها بیگمان یادآور همان ضربالمثل است: «مرغ همسایه غاز است» اما چرا مرغ همسایه را غاز و بهتر میپندارد؟ چون آن قدر زندگی را بر مردم سخت کردهاند که مجال سفر و آشنایی با جاهای مختلف دنیا برای همه فراهم نیست تا از خیالپردازی به واقعگرایی سوق پیدا کنند. هر قدر سفر به دیگر سرزمین ها بیشتر شود واقعگراتر میشویم و شناخت بهتری دربارۀ جاهای دیگر پیدا میکنیم. متقابلا اگر پای گردشگران خارجی به ایران باز شود. تصور نادرست دربارۀ خارج از مرزها از عوارض انزواست.
۱۱. راه سوم/ در مقابله با وضعیتی که مورد پسند نیست یک راه، سازگاری و انطباق و تن دادن است. دیگری مقاومت و سرشاخ شدن و سومی کوچیدن و رفتن. نه اولی برای همه مقدور است چون گاه حس میکنند روح خود را دارند میفروشند و نه دومی از عهدۀ همه برمیآید. پس سومی را برمیگزینند که همانا مهاجرت است.
۱۲. خدمت سربازی/ سالهاست خیلیها دارند فریاد می زنند که یکی از دلایل مهاجرت یا رفتن بیبازگشت، نوع خدمت سربازی است که جوانان را از بازگشت منصرف یا به رفتن تشویق میکند. تصمیم گیران اما حاضر به اصلاح این موضوع هم نیستند و سربازی اجباری که میراث رضاشاه است به امر مقدس بدل شده و در عین حال مدام در این همایش و آن همایش از لزوم تغییر دم میزنند. تازه فرض کنید مجلس یعنی همین مجلس فعلی بخواهد تعییری ایجاد کند. نهادهای بالادستی مگر میگذارند؟ یکی از دلایل رفتن همین است که جوان حس میکند همه چیز متصلب شده و کسی یارای تغییر و جا به جایی ندارد.
۱۳. عملهای زیبایی/ دربارۀ مورد خاص پزشکان قلب، وقتی درآمد پزشکان زیبایی به مراتب بیشتر باشد و مردم تنها به گروه خاصی از پزشکان قلب اطمینان دارند شخص احساس بطالت میکند و به جایی میرود که برای متاع و خدمات او بازاری باشد. در سال های اول بعد از انقلاب جراحان پلاستیک تقریبا بیکار شده بودند چون ارزشها تغییر کرده بود گرچه با شروع جنگ و جراحتها باز فعال شدند اما در سال های اخیر میل به جراحی برای زیبایی به یکی از پول سازترین حِرَف پزشکی بدل شده و تقاضا برای تخصصهایی حیاتی چون قلب کاهش یافته است! شگفتا که مدعیترین جامعه دنیا در امور معنوی تا این حد به دنبال ارزش هایی باشد که در رسانه رسمی نفی میشود.
۱۴. مهاجرت در داخل/چشم انداز آینده به رغم لافهای گزافی که دولتمردان سر میدهند روشن نیست. نه این که تاریک است، واضح نیست. چه کسی میتواند بگوید ۱۰ سال دیگر ایران بر بحران خشکسالی فایق میآید یا بیابان میشویم؟ وقتی مردمانی از سیستان و بلوچستان به خراسان میکوچند و بخشی از اهالی مناطق مرکز ایران به شمال ایران چه عجب اگر آنها که در شهرهای بزرگ دستشان به دهانشان میرسد هم به فکر کوچ به خارج از کشور بیفتند. به عبارت دیگر بحث تنها بر سر مهاجرت به خارج نیست. در داخل هم شاهد مهاجرتایم از استانی به استان دیگر.
۱۵. تصویر زندان/ نقش حوادث بعد از ۲۵ شهریور را هم نباید نادیده انگاشت. اخبار ممنوعالخروجی چهرههای مشهور هنری و ورزشی ولو کمتر از انگشتان دو دست تصویر یک زندان را از سرزمینی ترسیم میکند که انگار باید زودتر از آن جَست و رها شد! با این نگاه شخص شتاب دارد قبل از آن که ممنوعالخروج شود خارج شود!
۱۶. جامۀ تنگ/اظهارات برخی از نمایندگان مجلس و امام جمعهها تردید برای رفتن را میزداید! نگاه کنید نمایندگانی که در انتخابات غیر رقابتی و با حداقل آرا وارد بهارستان شدهاند چگونه برای من وشما تصمیم میگیرند. تحمل سخنان آدمهایی مثل عنابستانی و راستینه برای خیلیها دشوار شده و میخواهند به جایی بروند که این حجم از حرف های نامربوط را نشنوند. این حس که ناچاریم جامۀ تنگی را که آنها برای ما دوختهاند بر تن کنیم سخت آزارنده است و رفتن یعنی این جامۀ زشت و بدقواره را از تن به در کردن. یک عده اصرار دارند لباس بچۀ سه ساله را تن جوان بیست ساله کنند و طبیعی است که این جامه بر تن راست نیاید و پس زده شود.
۱۷. فداکاری برای فرزندان/ آن که میرود شاید زندگی سختی را در برابر داشته باشد ولی امید دارد که فرزند او که در آن سامان به دنیا میآید حس بهتری از زیستن در این جهان داشته باشد. از این رو دست به فداکاری میزند. فرزند یک مقام مسؤول بسیار تنگاندیشی میگفت بزرگترین و شاید یگانه لطف پدر و مادر من به من این بوده که مرا در خارج از کشور به دنیا آوردهاند وگرنه هیچ کار دیگری برای من نکردهاند! یکی از اهداف مهاجرت میتواند همین باشد تا فرزند یا فرزندان به جای سرزنش و این پرسش که چرا مرا به این دنیاآوردی تا در طلب یک لقمه نان روز را به شام رسانم و دیگری بگوید چه بپوش و چه نپوش و چگونه بیندیش و سبک زندگیات چه باشد و اول من انتخاب میکنم و بعد تو آزادی به انتخاب من رأی بدهی تا من به رأی تو ببالم، بگوید سپاس که فداکاری کردی و رنج دل کندن از خانه و خانواده را به جان خریدی و مرا اینجا به دنیا آوردی!
۱۸. در جستوجوی منزلت/هدف و انگیزۀ همۀ کوچیدگان را نباید کسب رفاه و معیشت بهتر دانست. چون انسان تنها به دنبال کسب قدرت و ثروت و شهرت یا در پی شهوت نیست. آدمی خاصه اگر نخبه باشد به دنبال منزلت هم هست. طبیعی است که به جای سر و کله زدن با حراست اداره و تهدید به اخراج یا تعلیق یا گذران زندگی با زیر هزار دلار در ماه به جایی برود که منزلت او بیشتر پاس داشته شود. همین هفته پیش که رییس جمهور ابراهیم رییسی به وزارت علوم رفته بود جوری از دانشگاه حرف میزد که انگار دبیرستان است و دانشجو هم دانشآموز. چندی پیش گفته بود دانشآموزان باید “راهیان پیشرفت” باشند و اینجا از استادان خواست “راویان پیشرفت” باشند. رعایت منزلت استاد اما این نیست که بوق تبلیغاتی حاکمیت و دولت باشد. کشور اگر در مسیر پیشرفت باشد مردم با تمام وجود حس میکنند. البته خوب است که استاد یه مردم امید بدهد اما کارمند دستگاه پروپاگاندای حکومت نیست و شأن مستقل دارد. هر قدر منزلت چه به لحاظ مادی و چه معنوی آسیب ببیند میل به مهاجرت هم فزونی میگیرد.
۱۹. آیندۀ مشاغل/ نسل های قبلتر تصور روشنی از جغرافیاهای دیگر نداشتند. اکنون اما به یاری فضای مجازی و شبکههای اجتماعی این تصویر در دسترس است. از سوی دیگر شتاب فناوری چنان است که تصویر آینده جز این خواهد بود. همین عصر جمعه ۱۱ آذر در همایش کارآفرینان که شبکۀ سه زنده پخش میکرد یکی از صاحبنظران هشدار میداد برخی مشاغل مانند حسابداری و داروسازی که به جای عمل ترکیب به فروش داروی آماده در داروخانه تبدیل شده از بین میرود و حتی به رانندگان اسنپ هم هشدار داد به روزی بیندیشند که خودرانها بیایند!
از این منظر مهاجرین شاید کسانی باشند که زودتر دست به کار شدهاند و قبل از آن که سیل بیاید از مسیل برخاسته و به جای به گمان خود امنتر میروند. ضعف مفرط کشور در آیندهپژوهی و انگ سیاهنمایی و هراسافکنی مانع تصویر برآیند آینده شده است. عده ای اما میخواهند به جای این که صبر کنند تا فناوری بیکارشان کند زودتر بروند تا خود را انطباق دهند. این که در سرزمین مقصد به رؤیایشان می رسند یا نه البته بحث دیگری است.
۲۰. شعر فریدون مشیری/هیچ یک از موارد بالا اما نویسندۀ این سطور را قانع به رفتن نکرده است آن هم در فضایی که آوای «سفر چرا؟» هم شنیده میشود و چنان که در سوم آبان در همین تارنما نوشتم با فریدون مشیری همصداترم:
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است میمانم
من از اینجا چه می خواهم، نمیدانم
امید روشنایی گر چه در این تیر گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید
سرود فتح میخوانم
از نسلی که میرود و چمدانها را میبندد اما شعر مشیری هم دریغ شده چون ایراندوستی ما خلاصه شده در بازیهای تیم ملی فوتبال که گاه مثل این دوره از فرط تصنع و تکرار و اصرار بر بهره برداری خاص از آن توی ذوق هم میزند (ولو به قیمت سفارش صدها میلیون تومان بنر پیروزی و شادی به شهرداریها که بلااستفاده ماندند).
منبع: عصر ایران
برای دانش آموزان سرزمینم
نویسنده: کیومرث ترکاشوند
سخنم را با جمله ای از «گاندی» رهبر فقید هند نوین شروع میکنم. او در زمانی که هند را از زیر سلطه انگلستان آزاد کرد، به مردم هند گفت: “اگر برای یک سال می خواهید پیشرفت کنید گندم بکارید، اگر برای ده سال می خواهید پیشرفت کنید درخت گردو کشت کنید؛ ولی اگر میخواهید کشور هند پله های توسعه را طی کند بایستی اولویت اول آموزش و پرورش باشد.
پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):
و امروز نتیجه آن سخن گاندی را به روشنی می توان در این کشور پهناور که پرجمعیت ترین کشور دنیا بعد از چین می باشد را دید. کشوری با بیش از ۸۰۰ عقیده وایدئولوژی که بهره کمی از انرژیهای فسیلی برده که زیر بنای صنعت می باشد- دید. هند به پشتوانه یک نظام مدرن آموزشی توانسته در میان کشورهای صنعتی جایگاهی پیدا کند و با ذکر یک نمونه از برنامه های آموزشی در این کشور پرسه ای در نظام آموزشی کشورمان میزنیم. در کشور هند از همان سال اول ابتدایی دانش آموزان در کنار زبان مادری زبان علمی و بین المللی انگلیسی را فرا میگیرند.”تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.”
برپا ….
بفرمایید، بنشینید. سلام صبح زیبایتان بخیر امیدوارم حال همگی خوب باشه. من “ترکاشوند” معلم ادبیات فارسی شما هستم. زنگ دوم من معلم ریاضی شما هستم. زنگ سوم من معلم علوم شما هستم. من معلم دینی، جفرافی، تاریخ، فیزیک، شیمی، هندسه و …… شما هستم.
فرزندان سرزمینم: ما معلمان؛ صدای شما را شنیدیم. بغض های در گلو مانده اتان، گلویمان را فشرد و با چشمان خود جوانان ایرانمان را دیدیم که بعداز سالها تحصیل و اخذ مدارج بالای دانشگاهی راننده اسنپ و پادوی بنگاه های معاملاتی املاک و گارسن رستورانهای کشورهای غربی شدن.
آرزوهای برباد رفته شماها را که در زنگ انشای می خواندید را دیدم که چگونه باد فنا شد و در هیاهوی دغدغه یک لقمه نان گم شدن.
و امروز بعد از گذشت بیش از ۳۰ سال از آن سالها آمده ام تا درسهایی را که تدریس نکردم و حرفهایی که نگفتم و کارهای که انجام ندادم را برایتان بگویم. امیدوارم مرا ببخشید. من بی تفصیرم، اگر فرصتی بود بیشتر می گویم.
ماشین نظام آموزشی ما فرسوده شده. این ماشین سالهاست که از استانداردهای جهانی جامانده است. نخبگانش پیاده و در مرزهای غربت آواره شدند. مرا ببخش که برایت از شهیدان همت و چیت سازیان و عباس دوران،و رسول زرین که صدام برای سرشان جایزه تعیین کرده بود! نگفتم…
هر وقت آمدم تا از مشاهیر سرزمینت که در شهرهای آنسوی آبها مجسمه اشان در ورودی مراکز علمی نماد دانش و تمدن ایران است و کلامشان به زبانهای زنده دنیا در سر در دانشگاها و سازمان ملل پیام صلح و دوستی و همدلیست برای جهانیان بگویم، زنگ پایان کلاس را زدند!
باور کنید، اگر فرصتی به من میدادند تا کتابی بنام “عبور از اروند” را بنویسم و آن را به کتابهای درسیتان اضافه میکردند تا بدانید که وقتی در زمستان ۱۳۶۴ ایران شهر استراتژیک “فاو” عراق را تصرف کرد، یکی از خبرگزاریهای مهم فرانسه نوشت: “ایران یکی از بزرگترین و محکم ترین استحکامات جنگی دنیا را که حتی در طول جنگ جهانی دوم هم نظیرش وجود نداشته است را در هم شکست.”
امروز؛ بجای سیاه کردن دیوارهای شهر شما دانش آموزان باشوق و عشق ورزیدن به قهرمانان کشورت رشادتهای آن غواصان شهیدم را که با دستان بسته و زنده و دسته جمعی به دست دشمنان دیروز در خاک آرمیدند را به تصویر می کشیدید.
فرزندانم: امروز هم همان دشمنان که برادران شیعه ما را بر علیه ما مسلح کردند، این بار در یک آرایش نظامی متفاوت وارد میدان شده اند. دیروز آنها را در آنسوی خاکریزها با لباس نظامی و سلاح بر دست میدیدیم، اما امروز به شکلهای دیگر و پیچیده حتی وارد مدارس شده تا جایی که با روپوش و لباس فرم مدرسه ات در جایگاه یک همکلاسی در کنارت نشسته اند، پس باید با تکیه بر عرق وطن دوستی برای مقابله با این دشمن نوظهور بجای دلخوش کردن به داشتن موشک و بمب و ماشین جنگی، خود را به فناوریهای مدرن روزتجهیز کنید. سواد رسانه ای خود را بالا ببرید تا خدای نکرده بازیچه عروسک گردانهای معاند فضای مجازی نشوید.
دانش آموزان خوبم، آنجا که باید جانفشانیها و شهامت وشجاعت خلبان شهید عباس دوران و بابایی را فیلمش را می ساختیم، جایش را اخبار قتل خاشقچی گرفت! و ایمان دارم اگر بجای آن کتابهای که بجز هدر دادن بودجه و وقت ثمره ای نداشت از تاریخ سرزمینم و هشت سال ایستادگی در مقابل متجاوزان غربی به رهبری صدام میگفتم و در کلاس با آمار دقیقی از شهیدان خفته در خاک وطنم درس را شروع میکردم حال معنای “امنیت و استقلال و تمامیت ارضی سرزمینت” را میدانستی..
شاگردانم: وقت کلاس رو به اتمام است.
من نیز مانند شما از سخنان تکراری و عمل نشده خسته ام و در این چند دقیقه مانده به زنگ، از شما میخواهم؛ برای آخرین تدریس به دقت به حرفهایم گوش کنید: “فقط به نیمه خالی لیوان نگاه نکنید. میدانم که حرف زیاد دارید. از وعده های که دادند و فراموش شد،اما هنوز آسمان، فکر، هوا، مال توست و خدایی که بر همه چیز ناظر است؛ پس چهره زیبایت را از غم فروبسته مکن و امید و آروزهایت را پر بده و بجای پرسه زدن در دنیای ضد ونقیض فضای آلوده مجازی؛ زیبایهای سرزمینت را ببین. دستاوردهای کشورت را بیاد آر و برای ساختن وطنت گامهایت را استوار بردار و فراموش نکن که آینده از آن توست. این خانه، خانه توست. این خاک گهرخیز آباد نمی شود مگر با دستان تو. به امید روزهای خوش و ایرانی آباد برای همه.”