تاریخ انتشار :
مردِ پرتره های ناتمام / روایتی از روزگار به سر آمده میرزا ملکم خان (قسمت ششم)

محمد شفیعی مقدم – پژوهشگر و روزنامه نگار
قسمت ششم – روزنامه قانون
سال ۱۲۹۹ هجری بود و من به فرمان اعلاحضرت به طهران رفته بودم. از یاد نخواهم برد که با آن همه خدمت در آن کنفرانس بزرگ بینالملل به جای قدرشناسی و اکرام، از جانب شاهِ قاجار چگونه مورد تمسخر و استهزاء واقع شدم. در سر شام، ناصرالدینشاه خطاب به حاضران، ضمن تفقد از یکی از خواجگانِ بد هیبتِ دربار گفت: «عقل این آقا محمد قیصر که طبیعت در خلقت او تقصیر کرده از ملکم خانِ ناظمالملک بیشتر است…» از این شاه سبکسر و عیاش قجری که در جبران خدمتِ امیرکبیر و مشیرالدوله آن کرده بود، چه جای تعجب است؟ بعدها قضیه امتیازنامه لاتاری _ که موجب عزلم شد _ نمکناشناسی قجرها را صد چندان به من یادآور شد. در همهی آن سالهای پس از عزل، باز در تقلا و کوشش بودم چرا «که ایام بیکاری بنده گاهی بهترین وسیله خدمت بوده است.» از نوشتن رساله و ترغیب دولتمردان به اصلاح امور و مراوده با منورالفکران و رجال همفکر دست برنداشتم. با مشورت و همراهی جمالالدین اسدآبادی به فکر راه انداختن روزنامه قانون افتادم که برای انتقال افکارم به ایران سخت لازم بود. من که برای تغییر و ساده و روان کردن اسلوب نوشتار فارسی سالها کوشیده بودم، حال این شیوه را در انتشار روزنامه قانون پی میگرفتم. این روزنامه فرصت مغتنمی بود برای به حرکت آوردن ساکنان وطن. در کوتاه زمانی نفوذش در طهران به اندازهای فزونی گرفت که دولت و دربار به وحشت افتادند. تردید ندارم این روزنامه با پرداختنش به مسایلی نظیر معیشت عامه، لزوم وفاق با علما، مسالهی اختلافات فرقهای، مبارزه با استعمار خارجی و مطالبهی مجلس شورا در برافروختن شعلههای مشروطهطلبی ایرانیان سهم بسیاری داشته.
پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):
«اکنون از خون جوانان وطن لاله دمیده.» مردم به خروش آمده اند. از هر در و بامی فریاد مشروطیت بلند است. هر خشتِ خانهی ملت قطرهی خونی است؛ چکیده از گلوی آزاده مردی.
میرزا ملکم خان! آه و افسوس که در این هنگامهی به پا خاستن مشروطه خواهی، تو پیرتر از آنی که از حاصل عمرت تمتعی برداری. فصل میوه چینی تو گذشته. عصر ناصری گذشته. عهد مظفری رو نموده. تو اما ایستادهای بر پلهی آخر؛ سفارت رم! حالا پرترهها یکی یکی بر دیوار ذهنت نقش میبندند. چهرهی مردان ترقی ایران را یک به یک از نظر میگذرانی. عباس میرزا، قائم مقام، امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار… هر یکی شمایلی دارد، بی پیرایه و روشن، نقشها و رنگها همه تمام وکمال، بیهیچ کژی و ناراستی. از تو اما هزار صورت مانده با هزار نقش و رنگ، همه در تاریکی فرورفته و پرگفتگو. گویی این تنها تویی که مقدر شده با هزار صورت و سیما ناتمام بمانی ای دور افتاده از مام وطن!