تاریخ انتشار :
به یاد دختر ایران

به قلم استاد کیومرث ترکاشوند – اشعار متن از زنده باد قیصر امین پور
زنگ انشاء بود.
تا معلم زگرد راه رسید
گفت با چهره ای پراز خنده
باز موضوع تازه ای داریم
آرزوهای شما در آینده.
شبنم از روی برگ گل برخاست
گفت می خواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم
ابر باشم دوباره آب شوم
غنچه هم گفت گرچه دلتنگم
مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ
گرم راز و نیاز خواهم شد.
زنگ تفریح را که زنجره زد
باز هم در کلاس غوغا شد
هر یک از بچه ها به سویی رفت
و معلم دوباره تنها شد.
باخودش زیر لب چنین می گفت
آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید
بچه ها آرزوی من این است…..
باغ آرزوهایش رنگین بود، چون پیراهن پرنقش و نگارش که خاص زادگاهش بود. چین چین و بلند پوشیده و زیبا با صلابت و اصیل و نجابت از روسریش که در فرهنگشان ” گُلوّنی ” گویند، موج می زد. واژه زن بودن در قاموسشان مفهومی ندارد، آنجا که باید دوشادوش مردانشان تفنگ در دست می گیرند و از مرزهای ایرانش پاسداری می کنند. و این را در کتاب متجاوزان به شهر و دیارشان بارها خوانده ایم، چه در دفاع از قصرشیرین و خرمشهر و چه در پلدختر و مهران و مریوان تسلیم شدن در برابر اِشغال گران و گردنکشان وجود ندارد! می جنگند یا پیروز می شوند و یا کشته میشوند. و اینست مفهوم “حجاب و غیرت دختر ایران”. برای آرزوهایشان تلاش میکنند و در برابر صیادان تحجرگرا که افکارشان انباشته از خرافه های فسیل شده است سر تعظیم فرود نمی آورند. زندگی کردن در زیر آسمان آبی حق دختران ایران رمین است و این را آفریدگارش به آنها داده. دوست دارند نفس بکشند. در کنار ساحل دریا قدم بزنند و آرزوهایشان را که در گیسوان پریشانشان تنیده را در آغوش باد رها کنند تا شاید نسیم آنهارا پر بدهد.
“دختر ایران” برای تحقق رویاهایش در سفر است. همراه با خانواده اش و برادرش در میان مردمانش و سرزمیش لبخندی بر صورت زیبا و رنج کشیده اش دارد. ولی انگار گلچین روزگار برای کشدنش درکمین است. به کدامین گناه!؟ شاید باد چنگ در موهایش آویخته! لعنت بر باد بی موقع! که چنین غنچه نشکفته ای را پرپر میکند. هنوز زود بود و جوان!.. نه از جوانیش میوه ای خورده بود و نه لباس سفیدی پوشیده بود. آرزویی که در لابلای تارهای گیسوان هردختری از کودکی بافته شده. در هیچ جای این کره خاکی این شاپرکهای زیبا اینگونه در آتش جهل و خرافه پرستی نسوختند که ما دیدیم..
دختر ایرانم، بغض گلویمان را فشرده و راه نفس کشیدن را برمردما ن سرزمینت بسته. انگار قلبهای ما نیز با تو ایستاده. نمیدانم بایستی چه بگویم. نه آه و ناله ام به جای میرسد و نه دردم را درمانی..
خواستم تسلیت بگویم، اما وقتی دیدم در قلب زن و مرد ایرانم از پیرو جوان نشسته ای؛ پشیمان شدم. زیرا تو نمرده ای پس آرام بخواب که تو از این حصار غبار آلود آزاد شدی دیگر کسی تو را به جرم موهای زیبایت بازداشت نخواهد کرد. در کنار معبودت قدم بزن و آن روسری رنگینت را برگردنت آویز تا نسیم از لابلای گیسوان سیاهت عبور کند. ایمان دارم که خورشید دوباره بر باغ آرزوهای “دختر ایران” نورافشانی خواهد کرد و غنچه های زیبای این سرزمین شکفته خواهند شد و با نسیم صبحگاهی آرزوهایشان به بارخواهد نشست. بوی عطر آزادی چنان در کوچه های شهر و دیارت بپیچد که شرمسار کند، آنکه تو را پرپر کرد.