نویسنده: عادل ایران خواه
یکی از و شاید خطیرترین وظایف ما این است که بدانیم وضع موجود که همه ما از آن نالانیم چگونه و به چه صورتی ادامه مییابد و باز تولید میشود؟ چیزی که از منظر بنیامین معادل فاجعه است (فاجعه آن نیست که همه چیز یک آن تغییر کند. فاجعه دقیقا این است که هیچ چیز تغییر نکند)، به عبارتی دیگر؛ چگونه است که همه از این اوضاع بیزاریم، اما این وضعیت حفظ میشود؟ همه ما پییر بوردیو را متفکری میدانیم که همه چیز را اجتماعی میدانست و قاعدتاً هم غیر از این نیست، اما به واقع نه به این سادگی! تلاشِ دستگاه فکری بوردیو این است که عاملیت و ساختار را توأمان در نظر بگیرد. از این رو مفاهیمی (عادت واره، هم دستی) را وضع و کاربست میدهد که فرد و عامل انسانی را نیز در چگونگی حفظ/تغییر اوضاع لحاظ کند. بوردیو با به کارگیری مفهوم “عادت واره” به ما گوشزد میکند که چگونه ساختارهای بیرونی به درون ما میخزند و بخشی از وجود ما را فرا میگیرند. پس این دو جدای از هم نیستند و در بده بستان باهم قرار دارند. ناخوشایند است اما آنچه که در بیرون جریان دارد، در درون ما نیز در جریان است، آنچه که در بیرون رخ میدهد، رخ نمیداد مگر با “همدستی” ما! از این روست که بوردیو حکمی خلاف آمدِ نگاه جامعه شناختی اش را صادر میکند؛ “یک مبارزه سیاسی رادیکال، همواره از درون خود فرد آغاز میشود!” هرچند که میشود بر این حکم خورده هایی گرفت، اما به نظرم دیدن چنین سویه هایی برای ما ضروریست. در فیلم استاکر، منطقه ای وجود دارد که آرزوها را برآورده میکند و استاکر راهنمایی ست که مردم را به منطقه میبرد. استاکر داستان استاد خویش “خارپشت” را تعریف میکند که با آرزوی زنده شدنِ برادرِ مرده اش وارد اتاق شد، اما هنگامی که به خانه برگشت؛ به جای زنده شدنِ برادرش خود را ثروتمند یافت. منطقه آرزوهایی را برآورده میکند که در درون آدم خواسته میشود و نه آرزوهایی را که فقط گفته میشوند. از این منظر ما خارپشت هایی هستیم که مدام آرزوی تغییر وضع موجود را فریاد میزنیم، اما در درونمان چیزی دیگر در جریان است. متنفر از وضع موجود و ترسان از تغییر آن، دشمنش و همدستش. در انجیل آمده است که مسیح خطاب به مردم چنین گفت:” آنچه در تاریکی گفته اید، در روشنایی خواهید شنید و آنچه پشت درهای بسته نجوا کردهاید؛ روی بامها خواهید شنید.”