زنِ عاشق و امکانِ دگرگونی چهرهی فرسودهی جهان
آبتاب– هدا فتاحی زاده- به نظر میرسد در جهانی که امکانِ کنش به حداقل خود میرسد بیش از آنکه “معشوقها” بتوانند به زندگی رونق و امکان نویی ببخشد، این “عاشقان” هستند که با کنشگری خود دست به عمل میزنند. معشوق، همچنان که از وزن و ماهیت کلمه نیز پیدا است، همواره در زیر سایهی لطف و […]
آبتاب– هدا فتاحی زاده- به نظر میرسد در جهانی که امکانِ کنش به حداقل خود میرسد بیش از آنکه “معشوقها” بتوانند به زندگی رونق و امکان نویی ببخشد، این “عاشقان” هستند که با کنشگری خود دست به عمل میزنند. معشوق، همچنان که از وزن و ماهیت کلمه نیز پیدا است، همواره در زیر سایهی لطف و شورِ عاشق به حیات خود ادامه میدهد، حیاتی شاید راحتطلبانه و معمولاً یکسویه.
لوکاچ بر این باور بود که “عشق زن به طبیعت نزدیکتر است و پیوند عمیقتری با ماهیت عشق دارد: “عشق والا و پیشپاافتاده، عشق آسمانی و خاکی، به شکل لاینفک در او همزیستی دارد. زنِ عاشق همواره آکنده از شوق است، اما شوق او همواره جنبهی عملی دارد.”
پس در اینجا است که زنِ عاشق، آنکه با ماهیت چندگانهی عشق آشنا است، میتواند آن موجود اسرارآمیز و یگانهای شود تا چهرهی فرسوده و بیرنگ و روی جهان را شکل و رنگی دوباره ببخشد. چرا که او در این موقعیت نقش از پیش تعیین شدهی معشوق / مفعول خود را به کناری مینهد و نقش عاشق / فاعل را ایفا میکند، چنین زنی میتواند حفرههای مسیرِ تاریخِ آمده را پر کند، یعنی آنچه را که تاکنون به وقوع نپیوسته است.
اگر روزی این گفتهی بایرون که “عشقِ مردان بخشی از زندگیِ آنهاست، و عشقِ زنان همهی زندگیِ آنها” به اشتباه ضعفی از جانبِ زنانِ عاشق تعبیر میشد شاید بهتر باشد که اکنون این گفته / مشخصه را اوجِ قدرت، هنرمندی و نجاتبخشی یک زن دانست، چرا که درست از همین جا است که زن میتواند آن عشق به دیگری را به کلیتِ از هم پاشیدهی زندگی تزریق کند و این کلیت در هم شکسته را با فاعلیتِ شورمندانهی خود از نو سامان دهد.