تاریخ انتشار :
مردِ پرتره های ناتمام / روایتی از روزگار به سر آمده میرزا ملکم خان (قسمت اول)

محمد شفیعی مقدم – پژوهشگر و روزنامه نگار
قسمت اول- آمدن
تردید ندارم بازگشتنم در این موقع به وطن هم سرِ وقت است و هم بسیار عاجل. اما افسوس که این آمدن، هم قرآن افتاده با هنگامهی عزل میرزا تقی خان امیرکبیر از صدارت عظمی و فروخوابیدن تکاپوی بی امانش برای ترقی. ماجرای عزل نابهنگام میرزا تقی خان که گویی بی ضایعه قتل هول انگیزش در حمام باغ فین کاشان ابتر می ماند، داستان پر آبِ چشمی است که گاه سخت دلتنگم میکند. پدرم میرزا یعقوب خان اصفهانی دوستی پر دوامی با او داشت و با توصیهی او بود که مرا در سال های اقامتم در فرنگ، واداشت به آموختن علم سیاست.
پایگاه خبری آبتاب (WWW.ABTAAB.IR):
از دوره خردسالی و پس از گذراندن مقدماتِ علوم، برای سالیانی به نسبت بلند مقیم اروپا شده بودم. سالهایی که تمامش در مدرسه کاتولیکهای فرانسه و پس از آن مدرسه عالی پلی تکنیک پاریس گذشت. آنجا در انواع علوم جدیدالولاده فرنگی از قبیل طبیعیات، ریاضی، حقوق و روابط دول درسآموزی کردهام… و حال از پی مراجعت به وطن به دستور میرزا آقا خان نوری _ مرد کهنه آیینی که بر جای امیر نشسته _ در مدرسه دارالفنون مشغول خدمتم. تعلیمِ جغرافیا و علوم مقدماتیِ دیگر و نیز مترجمی درس استادان فرنگی به من سپرده شده است. در این مدرسهی نوبنیادِ یادگار مانده از دوره صدارت میرزا تقی خان با شاگردان جوان بیش از دیگر آموزگاران صمیمیت و مؤانست دارم. هر چه هست شیوه گفتار و وضع کردار من بیش از دیگران موافق طبع جوانان افتاده است. به واسطه تعلیماتی که در مدرسه عالی پلی تکنیک در باب علوم طبیعی و خواص فیزیکی و شیمیایی اشیاء فراگرفتهام، دست به ابداعاتی میزنم که جز عدهای انگشت شمار کسی به رموز و علل این ابتکارات علمی واقف نیست. برای همین نزد عوام معروف به تردستی و شعبده بازی شدهام. بیش از همه جوانان مجذوب این هنرنماییهای علمیام هستند. حتی ذات اقدس همایونی -ناصرالدین شاه- که جوانند و مفتونِ اسباب و آلات نوپدید فرنگی _ از سر اشتیاق به این هنرمندیهای عجایب وار _ مرا به التفات ِخاصهی ملوکانه مفتخر فرمودهاند. به قسمی که برخورداریام از اعزاز و اکرام همایونی سبب حسادت و دسیسه چینی بدخواهان شده است. پیوسته درباره من به دربار سعایت میکنند. از نسب ارمنیام و از سابقهی خدمت پدرم در سفارت روس و خبرچینیاش برای دولت انگلیس داستانها ساختهاند. به خود من هم توامان نسبت جاسوسی و الحاد میبندند. حقیقت اما آن است که من ارمنی زادهای زاده جلفای اصفهان هستم. پدرم میرزا یعقوب مردِ تجدد خواهِ دنیا دیدهای است که مدتی در هند و ممالک دیگر تحصیل کرده و از دگرگونیهای راه یافته در جوامع مترقی بیاطلاع نیست. در مدت حضورش در روسیه در سفری به ترکستان و خوارزم و بخارا همراه هیأتی از فرستادگان دولت روسیه بود. در آن سفر از حال و روز مردمان آن سامان معلوماتی به دست آورده که قیمت ندارد. پس از آن هم به واسطه آشناییاش با زبانهای روسی و فرانسه برای سمت مترجمی به خدمت سفارت روسیه در طهران درآمد. ابهام در اسلام آوردن پدرم و اشتغالش به حرفهی مترجمی در سفارت روس دستاویزی شده در دست مخالفانم برای بدنام کردنِ من. من اما در فکر چارهای برای نابسامانیهای ایرانم. به نظر من باید از کمپانیهای فرنگی استمداد کرد. مگر چه عیب دارد اگر هیأتی از رجال فن شناس فرنگی را برای ادارهی کارها و انتظام امور به کار بگیریم؟ ما اگر دنبال آموختن شیوهی حکمرانی جدید هستیم به واقع چارهای جز این نداریم. اگر میخواهیم راه آهن بسازیم، کارخانه و بانک و تجارت داشته باشیم، وضع مسکوکات و کشاورزی و راه ها و بنادر و رودخانههایمان سامان بگیرد، ناگزیر از دادن امتیاز به اجنبی و گرفتن سرمایه از خارجه هستیم. علاوهی این، جوانان نوخاستهی لایق را هم باید راهی فرنگ کرد تا علوم و فنون جدید بیاموزند که در آتیه وسایل آبادانی و ساختن مملکتشان را فراهم کنند.
پیوسته فکر ترقی با من است. اما لحظهای از بدگوییها و دسیسه چینیها آسایش ندارم. البته همین دغدغهی ترقی میهن، عزم چیرگی بر ناملایمات را در من زنده نگه داشته. گرچه که عامل اصلی همه این دشمنیها هم همین ترقی خواستنم است. از شازدههای عیاش قجری تا پشمینهپوشهای جلجلالهگو در برابرم به صف ایستادهاند. انگار همگی بوی خطر به مشامشان خورده؛ کمترین تغییری در وضع موجود را بر نمیتابند. علی ایّ الحال موانع توفیق را یکی پس از دیگری از سر راه برمیدارم. با شتابی بیش از حد انتظار پیش میروم. سمت مترجمی مخصوص دربار همایونی به مشاغلم اضافه شده. حضورم در این سمت به حلقهی اصلی قدرت نزدیکترَم کرده. در تصمیمهای مهم مملکتی طرف مشورت و مورد اعتماد صدراعظم هستم. تدریس فرانسه برای شاهزاده ظلالسلطان و همنشینی دایمیام با شخص شاه کمال تأثیر را در تحکیم موقعیتم دارد. آنچه از ترقی و اصلاح و قانون در گوش اعلاحضرت زمزمه میکنم به مزاج مبارک سازگار شده؛ عن قریب است که کارگر بیفتد. گویا آیندهای در پیش است.