این کتاب برشی است از زندگی خدیجه افضل وزیری فعال حقوق زنان و روزنامهنگار ایرانی مادرش بیبی خانم استرآبادی از فعالان حقوق زنان در دورهٔ مشروطه بود. وقتی مادرش دبستان دوشیزگان را تأسیس کرد او به عنوان معلم در آن مشغول تدریس شد. بیبی استرآبادی زنی است که از کودکی در دربار قاجار بزرگ شده است و با موسی خان وزیری ازدواج کرده و حالا صاحب سه پسر و دو دختر است بی بی برای تحصیل فرزندان بسیار اهمیت قائل است. دختر کوچک بیبی ملوک هم می خواهد تحصیل کند و اتفاقاً برای این امر اشتیاق فراوانی هم دارد. بیبی با معلم سرخانه پسرهایش صحبت می کند تا به ملوک نیز آموزش بدهد. مولاباشی نیز این امر را میپذیرد. برادر بیبی یعنی دایی بچهها حسینعلی خان که پزشک دربار هم هست میشنود که مرتضی خان یکی از مخلصان فرهنگ و ادب آن روزگار سعی دارد دبستانی پسرانه احداث کند و بیبی هم پسران را به مدرسه میفرستد، دو دختر او هم تمایل دارند که ادامه تحصیل دارند؛ اما این امکان برایشان وجود ندارد. به دلیل اصرارهای فراوان ملوک مادر راضی میشود نامهای به مرتضی خان بنویسد که دختران را نیز در مدرسه بپذیرند او هم با این شرط که با دخترها هیبتی پسرانه داشته باشند و کسی متوجه نشود می توانند به مدرسه بروند. بعد از مدتی بچهها متوجه دختر بودن ملوک میشوند و ملوک از مدرسه اخراج میشود بیبی در خانه خود برای دخترانش امکان یادگیری فراهم میکند و بعد از مدتی ملوک را برای امتحان نزد یکی از اساتید دارالفنون آماده می نماید دایی ملوک او را برای پسرش بزرگ خان خواستگاری میکند و علیرغم خواست قلبی ملوک با اصرارهای مادر راضی به ازدواج میشود و بعد از ازدواج زندگی این بانوی برجسته و تشنه آموختن دچار فراز و نشیبهای فراوانی میشود…