نویسنده: دکتر حسین بیات – پژوهشگر مسائل حقوقی و اجتماعی، وکیل دادگستری
در دنیایی که مرگ و زندگی اجزاء جدائی ناپذیر و سازنده هویت زندگی انسانی هستند؛ هیاهویی که پیرامون مرگ انسان های معروف رخ می دهد؛ موجب تعجب و تحیر می شود. گوئی انسان ها که در همه امور حیات خود سرابی دست نیافتنی به نام عدالت، برابری و مساوات را از حکام خود طلب می کنند و البته در بسیاری از مواقع نیز در حسرت رسیدن به آن رؤیا سر بر بالین خاک می نهند. در مرگ نیز که علی القاعده می بایست؛ بی مانندترین شکل برابری انسان ها را به معرض نمایش بگذارد، شاهد نوعی نابرابری و تبعیض پیدا و پنهان باشند که چه بخواهیم و چه نخواهیم وجود دارد و بر موجود انسانی تحمیل می شود.
روزانه هزاران نفر از انسانها به دنیا می آیند و هزاران نفر از ایشان نیز به هزار و یک علت از دنیا می روند. بیماریها، حوادث و جنگها جزء مهمترین عوامل کشتار انسانها هستند. هر روز در اخبار می شنویم که این تعداد و یا آن تعداد انسان در سیل یا زلزله و یا جنگ و امثالهم کشته شده اند و جالبتر آنکه نه تنها برای ما مهم نیست که افرادی که کشته شدهاند؛ چه کسانی بودند؟ پدر و مادرشان که بوده؟ چه کردند؟ ایدئولوژی و جهان بینی ایشان چه بوده؛ برای هیچ کس دیگری در دنیا نیز اهمیت ندارد که روزانه چه تعداد انسان از دنیا می روند. انگار بسیاری از انسان ها صرفاً به این علت به دنیا می آیند که از دنیا بروند از این روی هیچکس نیز غم رفتن ایشان را نمی خورد و بر مزارشان سوگواری نمی کند، اما عده دیگری از انسانها وقتی می میرند؛ دنیائی به تکاپو در می افتد و به تلاطم در می آید. مرگشان، علت مرگشان، دوره زندگیشان، ایدهها و عقایدشان یا سبک زندگی شان، آثارشان و تقریباً همه اجزاء وجودی شان مورد کنجکاوی مادی و معنوی جهانیان قرار می گیرد؛ گوئی اینگونه انسانها به ظاهر مرده اند، اما در قالب دیگری زندگی می کنند و بر جریان امور در جهان انسانی منشاء اثر می گردند. مرگ عباس کیارستمی نیز یک از همین گونه مرگ هاست.
عباس کیارستمی در زمان حیات مادی خود بر دنیای هنر سینما و تصویری که انسان از زندگی دارد، تاٌثیر به سزائی گذارد. او روایتگر زندگی بود و آنچنان بر روایت زندگی اصرار می کرد که گوئی اکنون نیز پس از مرگش نمرده و از پس اتمام حیات مادی به گونه ای دیگر به حیات خود در جویبار زندگی انسانی ادامه می دهد. او روایتگر عشق به زندگی بود و استادانه بازیگران غیر حرفه ای را در زمین بازی سینما به بازی می گرفت تا روایتگر تصویری ناب و خالص از زندگی حقیقی موجود انسانی باشند. دست تقدیر اما اینک او را پس از فنای مادی به بازیگری پنهان، در نزاع میان افکار عمومی و جامعه پزشکی مبدل نموده است تا شاید از میان نزاعی که بوی متعفن مرگ از آن برخاسته است؛ جوانه های زندگی بروید و او هرچند به ناگهان اسیر بازی تقدیر شده است؛ این بار خود چون حاکمی مقدر بر تقدیر؛ صحنه نزاع میان پزشک و بیمار را به صحنه بقاء زندگی و صلح آدمیان تبدیل نماید.
آنگاه که کارگردان برجسته سینمای ایران و جهان در بستر بیماری افتاد کمتر کسی تصور می کرد او که خود صیاد ماهری در شکار لحظات ناب زندگی بود؛ به صید تور بلند دستانی شود که قرار بوده و هست؛ ناجی انسان، جان جهان باشند. او چون انسانی عادی بر تخت بیمارستان آرمید و تصور می نمود که از بستر بیماری بر خواهد خاست و تداوم گر روایت های شیرین خود خواهد بود، اما در قصه آخر خود از زندگی فراموش کرده بود تا که خاطر آورد؛ اینجا ایران است و تعریف آدمیان از جان انسان مدت هاست که در چالش چرخه های روزمرگی گرفتار گردیده و انسان از انسانیت خود به حضیض مادیتی سقوط کرده که انتهائی برایش متصور نیست و تازه این گونه است که داستان وی ناخواسته آغاز می گردد و مرگش بهانه ای می شود تا انسان ایرانی را و روشنفکر ایرانی را به تفکری جدی وا دارد و سؤالی سترگ مطرح نماید که براستی رابطه بیمار و پزشک بر چه بنیانی استوار گشته است؟
آیا بیمار مجبور جبری بیرونی است تا که خود را تمام قد در اختیار پزشکی قرار دهد که قرار است ناجی جانش باشد؟ آیا رابطه پزشک و بیمار رابطه جابر و مجبور است یا که خیر این رابطه دربردارنده هزار و یک حرف ناگفته و سخن ناشنیده دیگر است.
مگر نه آن است که این هر دو انسان اند و به اعتبار انسانیت خود از هویت و حرمت یکسان و برابر برخوردارند؟ مگر نه آن است که جان انسان مصداق “فطرت الله التی فطر الناس الیها” بر فطرتی الهی استوار گردیده و خداوندگارش از خلقتش چنان به وجد آمده است که پیامبرش را صلا در می دهد: “فتبارک الله احسن الخالقین؟” پس چگونه است که می پنداریم در رابطه بین بیمار و پزشک این تنها پزشک است که حرف اول و آخر را می زند و بیمار به اعتبار نیازی که به تخصص و دانش پزشک دارد؛ مجبور جبر رابطه ای نابرابر می گردد که نه بر اساس کرامت انسانی؛ بلکه بر اساس رابطه ای قراردادی، منفعت طلبانه و اقتصادی استوار گشته است؟ آیا حکایتی که هم اکنون در بیمارستان ها و مراکز درمانی ایران اسلامی وجود دارد؛ در بردارنده حکایتی حکیمانه و مصلحانه است؟ بگذارید تا قدری مسئله را بشکافیم و در کنه تلخی حقیقی جانگداز فرو رویم تا که شاید از این دریای طوفانی گوهری ناب فرا چنگ آوریم که سامان دهنده رابطه نابسامانی گردد که تداوم آن جز به سقوط ارزش های انسانی واخلاقی منجر نگردیده و نخواهد شد. تصور کنید فردی را که بیماری صعب العلاج دارد به پزشکی رجوع می کند و پزشک به اعتبار تجربه و تخصص و البته، عوامل جانبی تاٌثیرگذار دیگری نظیر پول، ثروت و جاه و مقام و شاید که غرور، نخوت و تکبر و یا منت راه درمانی به وی پیشنهاد می کند. آیا بیمار در این رابطه معلول و علیل است و از خود اختیاری ندارد و تنها می بایست امیدوار باشد که پزشک همه تجربه و تبحرش را در خدمت بگیرد و جان عزیزش را از چنگال مرگی قریب الوقوع برهاند یا آنکه خیر بیمار نیز در این رابطه همسنگ پزشک است و در ترازوی سنجش چیزی از پزشک کم ندارد؟ آیا بیمار می تواند از پزشک بخواهد که تمام مراحل درمان و همه آثار و عواقب درمان را با ذکر تمامی جزئیات با وی در میان بگذارد؟ آیا بیمار می تواند از پزشک بخواهد که هر زمان وی اراده نمود ادامه درمان را قطع کند؟ در این میان نقش شخصیت اجتماعی بیمار، ارزشهای ذهنی و اندیشه های انسانی و نیز ایدئولوژی و جهان بینی وی بر روند درمانی چیست؟ از آن سوی نگاه پزشک به این رابطه چیست؟ آیا این رابطه ای صرفاً عادی است که بر یک قرارداد حقوقی و تجاری استوار شده است؟ آیا پزشک صرفاً فردی است که خدمتی ارائه می دهد و ما به ازاء خدمتی که میان وی و بیمار توافق شده دستمزدی صرفنظر از نتیجه خواهد گرفت؟ در این رابطه ارزش انسانی انسان و کرامت ذاتی بیمار در کجای معامله قیمت گذاری شده است؟ آیا پزشک چون پدر سالاری است که هر چه گفت و هر چه کرد بیمار باید بگوید سمعاً و طاعتاً و دم نیز برنیاورد؟ آیا الگوی صحیح رابطه بیمار و پزشک رابطه ای عملکردی و نقش محور است و احساسات، عواطف و ارزش های انسانی در آن نقشی ندارد؟
آیا رابطه بیمار و پزشک بر اساس الگوی مشارکت برابر و دموکراتیک شکل می گیرد که هویت انسانی در آن نقش عمده دارد؟ یا مدل ارتباطی بر مبنای میثاقی بنیان نهاد شده که ارتباط این دو را چیزی فراتر از قرارداد نهاده است؟ آیا این ارتباط ارتباطی تفضلی است که در آن پزشک خود را خادم بیمار می داند و بیمار نیز مخدوم پزشک است و باید برای رضایت بیمار هرآنچه که او و خانواده اش می گویند، می خواهند و مطالبه می کنند؛ برآورده کند؟ اینکه رابطه پزشک و بیمار بر اساس چه الگوی جامعه شناختی و روانشناختی سامان می یابد و نظام ارزشی که در این الگو تبیین می شود از کدام یک از شقوق نظام های ارزشی دینی و یا غیر دینی سیراب می گردد؛ مقدمه بسیار پر اهمیتی است که متأسفانه در نظام حقوقی حاکم بر روابط پزشک و بیمار مفقود است و خود به معضلات بسیار زیادی در این حوزه دامن زده است.
متأسفانه در ایران پزشک رابطه خود را با بیمار بر اساس الگوئی “پاتریمونیالیستی” یا “پدرسالارانه” تنظیم نموده و یا آنکه این رابطه را بدون ارزش گذاری شخصیت انسانی بیمار تا حد یک قرارداد تجاری تنزل می دهد و اگر هم برای عملکرد خود به جهت ضوابط فنی و تخصصی محدودیتی قائل است، این محدودیت کاملاً جنبه مادی می یابد و فاقد پشتوانه اخلاقی و حقوقی است. از آن سوی نیز بیمار پزشک را نه یک انسان با همه نقاط ضعف و قوت مادی و معنوی، بلکه تنها وسیله ای برای کسب سلامتی و بهبود بیماری می بیند. بنابراین، به جهت فقدان یک رابطه مبتنی بر الگوهای پذیرفته شده اخلاقی و البته حقوقی این روابط به بهانه اشتباهات پزشک به تنش کشیده می شود و سطح این تنش چنان بالا می گیرد که تمامی ابواب و لایه های اجتماعی را در برمی گیرد که نتیجه آن جز خشونت کلامی و نزاع فکری میان لایه های مختلف جامعه و تعیین شکاف نابرابری اجتماعی و اقتصادی نیست.
با کمال تأسف نظام سیاسی نیز هیچگاه برای رفع این معضل چاره ای نیاندیشیده و برنامه درخوری توصیف نکرده، بلکه با بی تدبیری های گسترده ای که در حوزه برنامه ریزی و سیاست های کلان در حوزه بهداشت و درمان صورت گرفته به دلیل فقدان توازن منطقی میان سطح عرضه خدمات بهداشتی و درمانی؛ عملاً جامعه پزشکی از چنان اقبال عجیب و غریبی برخوردار گردیده که نتیجه آن بروز آسیبهای عمیق اجتماعی و تخدیش رابطه بین جامعه پزشکی و آحاد مردم می باشد.
فوت نابهنگام «عباس کیارستمی» سبب ساز رسانه ای شدن وضعیتی شد که سالیان سال بود که زیر پوست شهر و در روابط میان جامعه پزشکی و بیماران جریان داشت، اما کسی از آن سخنی به میان نمی آورد تا اینکه فردی به شهرت وی می بایست قربانی این شکاف می شد تا شاید مرگ این انسان برجسته که همه عمر هنری خود، زندگی را می جست و عشق را فریاد می زد؛ بتواند رابطه گسسته ای را که نه بر مبنای زندگی و عشق بلکه بر ستونی به نام “مرگ و نفرت” استوار گردیده است؛ در مسیر انسانیت و ارزشهای اخلاقی هدایت نماید.